اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

فراء

نویسه گردانی: FRʼʼ
فراء. [ ف َرْ را] (اِخ ) یحیی بن زادبن عبداﷲ منظور الاسلمی الدیلمی ، مکنی به ابوزکریا و معروف به فراء. امام کوفیان و داناترین آنها در نحو و لغت و فنون ادب است . او را در نحو امیرالمؤمنین می گفتند. و ثعلب گفته است که اگر فراء نبود زبان عرب نبود. وی در کوفه تولد یافت و سپس به بغداد رفت و به دستگاه مأمون پیوست و تعلیم و پرورش فرزندان او را به عهده گرفت و بیشتر روزهایش را بدینگونه میگذرانید. سرانجام در راه مکه درگذشت . زندگانیش میان سالهای 144-207 هَ . ق . 761 - 822 م . بود. وی با وجود تقدم در لغت ، فقیهی متکلم بود و به ایام و اخبار عرب نیز آشنا بود و نجوم و طب را هم خوب می دانست . از نظر فکر متمایل به اعتزال بود. از کتابهای اوست : المعانی ، که چهار جزء دارد و موضوع آن تفسیر است . کتاب اللغات . المفاخر. ما تلحن فیه العامة.آلةالکتاب . اختلاف اهل کوفة و البصرة و الشام فی المصاحف . الجمع و التثنیة فی القرآن . الحدود، که به دستور مأمون تألیف شده است . مشکل اللغة. فراء تصانیف خود را با بیانی فیلسوفانه می نوشت . (از اعلام زرکلی از ارشاد و وفیات الاعیان ). ابن الندیم کتاب دیگری بنام الوقف و الابتداء فی القرآن نسبت داده است . رجوع به ابوزکریا یحیی بن زیاد و... الفهرست ابن الندیم شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۳۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۷ ثانیه
برتری، روی، بالا.
فرع . [ ف َ ] (ع اِ) برسوی هر چیز. (منتهی الارب ). قسمت بالا از هر چیز و آن چیزی است که جدا گردد از اصل آن چیز مانند شاخ درخت . (از اقرب ا...
فرع . [ ف َ رَ] (ع اِ) مال منفعت آماده . (منتهی الارب ). || قِسْم . گویند: تراضوا بالفرع ؛ أی بالقسم . (از اقرب الموارد). || نخستین بچه ٔ ...
فرع . [ ف ُ ] (ع ص ، اِ) ج ِ افرع . (منتهی الارب ). ج ِ افرع و فرعاء، به معنی تمام موی . (اقرب الموارد). رجوع به افرع شود.
فرع . [ ف ُ رُ ] (ع اِ) ج ِ فَرَع . (منتهی الارب ).
فرع . [ ف ُ ] ۞ (اِخ ) قریه ای است از نواحی ربذه از طرف چپ سقیا، از آنجا تا مدینه هشت منزل است و گویند مسافت چهار شب راه است . در آن م...
فرع . [ ف َ ] (اِخ ) موضعی است از پس فُرُک . (معجم البلدان ).
فرع . [ ف َ رَ ] (اِخ ) جایی است میان بصره و کوفه . (معجم البلدان ) (منتهی الارب ).
فرع . [ ف َ / ف ُ ] (اِخ ) وادیی است که از کبکب به سوی عرفات رود. (منتهی الارب ).
فرا سر. [ ف َ س َ ] (حرف اضافه + اسم )بر سر. (آنندراج ). گرد سر. گرداگرد سر : بسکه از نرگس تو فتنه فزوده ست رواج دامن فتنه چو دستار فرا سر پیچم...
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۴ ۳ ۴ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.