فراخ دل
نویسه گردانی:
FRʼḴ DL
فراخ دل . [ ف َ دِ ] (ص مرکب ) پردل . بی باک . || شکم باره و پرخور : مردی بود از بنی خزاعه نام او سلیمان بن عمرو و کنیتش ابوعینان . مردی فراخ دل و خورنده . (ترجمه ٔ تاریخ طبری ).
واژه های همانند
۱ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۹ ثانیه
دل فراخ . [ دِ ف َ ] (ص مرکب ) با وسعت صدر. با سعه ٔ صدر. سخی . بلندنظر : جوان شد حکیم ما جوانمرد و دلفراخ ۞ یک پیرزن خرید به یک مشت سیم م...