فرازیدن . [ ف َ دَ ] (مص ) بند کردن . ضد گشادن . (آنندراج ). وصل کردن . (برهان ذیل کلمه ٔ فراز). || بالا بردن . افراشتن . فراختن
: ز گرد سواران و از یوز و باز
فرازیدن نیزه های دراز.
فردوسی .
دل خویش و کف خویش و رخ خویش و سر خویش
بزدای و بگشای و بفروز و بفراز.
منوچهری .
-
برفرازیدن ؛ بالا بردن . افراشتن
: طلسمی که ضحاک سازیده بود
سرش بآسمان برفرازیده بود.
فردوسی .
-
سر فرازیدن ؛ سرفرازی نمودن . به خود بالیدن
: روی بین و زلف جوی
۞ و خال خار و خط ببوی
کف گشای و دل فروز و جان ربای و سر فراز.
منوچهری (دیوان ص 44).
می و قمار و لواطه
۞ به طریق سه امام
مر تو را هر سه حلال است هلا سر بفراز.
ناصرخسرو.
رجوع به فراز شود.