فراموش شدن . [ ف َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) از یاد رفتن
: واجب نکند که هرگز فراموش شود. (تاریخ بیهقی ).
مگر تنگ بختت فراموش شد
چو دستت در آغوش آغوش شد.
سعدی (بوستان ).
مستغرق یادت آنچنانم
کِم هستی خویش شد فراموش .
سعدی .
رفتی و نمیشوی فراموش
می آیی و میروم من از هوش .
سعدی .
به صورت زآن گرفتاری که در معنی نمی بینی
فراموشت شود این دو اگر با حور بنشینی .
سعدی .
و رجوع به فراموش شود.