اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

فربهی

نویسه گردانی: FRBHY
فربهی . [ف َ ب ِ ] (حامص ) مقابل لاغری . (آنندراج ) :
تنت یافت آماس و تو ز ابلهی
همی گیری آماس را فربهی .

اسدی .


لیکن از راه عقل ، هشیاران
بشناسند فربهی ز آماس .

ناصرخسرو.


چرب زبان گشتم از آن فربهی
طبع ز شادی پر و از غم تهی .

نظامی .


چوگاو ار همی بایدت فربهی
چو خر تن به جور کسان دردهی .

سعدی .


مکن صبر بر عامل ظلم دوست
که از فربهی بایدش کند پوست .

سعدی (بوستان ).


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
هیچ واژه ای همانند واژه مورد نظر شما پیدا نشد.
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.