فرتور. [ ف َ ت َ
/ تُو
/ ف َ ] (اِ) عکس . (فرهنگ اسدی ). عکس باشد و با رابع مجهول بر وزن مخمور نیز همین معنی را دارد. (برهان )
: بود مزدور رویت ماه جاوید
چو فرتور جمال تست خورشید.
شرف الدین رامی .
فرتور می از قدح فتاده
بر سقف سرا چو آب روشن .
؟ (از فرهنگ اسدی ).
آیا این کلمه «پرتوی می » [ یا فرتو می ، به کسر واو ] نبوده و غلط خوانده شده است ؟ (دهخدا از حاشیه ٔ برهان چ معین ). رجوع به پرتو و فرتو شود.