اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

فرث

نویسه گردانی: FRṮ
فرث . [ ف َ رَ ] (ع مص ) سیر گردیدن . (منتهی الارب ). سیر شدن . گویند: شرب علی فرث . (اقرب الموارد). || پراگنده ومتفرق گشتن قوم . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۳۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۴۵ ثانیه
فرس آبادی . [ ف ُ ] (ص نسبی ) منسوب به فرس آباد که از قرای مرو است در دوفرسخی آن . (سمعانی ).
فرس آبادی . [ ف ُ ] (اِخ ) عبدالحمیدبن حمید. اهل فرس آباد مرو بود و از الشعبی روایت کرده است . (از لباب الانساب ج 2 ص 205).
فرس اعظم . [ ف َ رَ س ِ اَ ظَ ] (اِخ ) یکی از صورشمالی فلک که به شکل اسبی توهم شده و یکصد و چند ستاره در آن رصد شده که سه از قدر دوم و ...
فرس البحر. [ ف َ رَ سُل ْ ب َ ] (ع اِ مرکب ) اسب دریایی . اسب آبی . فرس النیل . (یادداشت به خط مؤلف ). ماهیی است شبیه به فیل . (اقرب الموارد...
فرس الماء. [ ف َ رَ سُل ْ ] (ع اِ مرکب ) اسب آبی . رجوع به فرس البحر و اسب آبی شود.
فرس النهر. [ ف َ رَ سُن ْ ن َ ] (ع اِ مرکب ) اسب آبی . رجوع به اسب آبی شود.
فرس النیل . [ ف َ رَ سُن ْ نی ] (ع اِ مرکب ) اسب آبی . رجوع به اسب آبی شود.
فرس نهاده . [ ف َ رَ ن ِ / ن َ دَ/ دِ ] (ن مف مرکب ) مغلوب و شکست خورده : دوران که فرس نهاده ٔ تست با هفت فرس پیاده ٔ تست . نظامی .رجوع به ف...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
فرس نهادن . [ ف َ رَ ن ِ / ن َ دَ ] (مص مرکب )کنایه از مغلوب شدن و عاجز آمدن . (برهان ). مرادف فرس افکندن . (آنندراج ). رجوع به فرس و فرس نه...
« قبلی ۱ ۲ صفحه ۳ از ۴ ۴ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.