فرج یافتن . [ ف َ رَ ت َ ] (مص مرکب )رهایی یافتن از هم و غم و گشایش یافتن
: فرج یافتم بعد از آن بندها
هنوزم به گوش است آن پندها.
سعدی .
اگر عاشقی خواهی آموختن
به مردن فرج یابی از سوختن .
سعدی .
راست گفتی که فرج یابی اگر صبر کنی
صبر نیک است کسی را که توانایی هست .
سعدی .
رجوع به فرج شود.