فرض
نویسه گردانی:
FRḌ
فرض . [ ف ِ ] (ع اِ) بار درخت بوی جهودان تا وقتی که سرخ باشد. (منتهی الارب ). ثمر دوم است مادام که سرخ باشد. (فهرست مخزن الادویه ) (اقرب الموارد).
واژه های همانند
۱۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۷ ثانیه
فرض . [ ف َ ] (ع اِ) رخنه ٔ کمان که سوفار و جای چله ٔ آن است . (منتهی الارب ). آن جای از کمان که زه بدان افتد.ج ، فِراض . (اقرب الموارد)....
فرض . [ ف ُرْ رَ ] (ع ص ، اِ) ج ِ فارض . (منتهی الارب ). رجوع به فارض شود.
الفرض فی الفقه الإسلامی هو العمل الواجب على المسلم المکلف أن یعمله، فتارکه یأثم، وفاعله یؤجر.ویقسم الفرض إلى فرض عین وفرض کفایة.أما فرض العین فهو المف...
لو فرض . [ ل َ ف ُ رِ ] (ع جمله ٔ فعلیه ) بگیریم . فرضاً گرفتیم . سَلمنا. اگر بگیریم . اگر فرض شود. گیرم .
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
ذات فرض . [ ت ُ ف َ ] (ع ص مرکب ) آنکه در ارث فریضه دارد، مقابل عاصب .
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
قابل فرض . [ ب ِل ِ ف َ ] (ص مرکب ) فرض کردنی . تصورکردنی . قابل تصور.
طواف فرض . [ طَ ف ِ ف َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) رجوع به طواف زیارت و حج شود.
قرض و فرض . [ ق َ ض ُ ف َ ] (اِ مرکب ، از اتباع ) انواع گوناگون قرض .