فرمان بردار. [ ف َ مام ْ ب ُ ] (نف مرکب ) مطیع و رام و تابع. (ناظم الاطباء). مطیع. فرمان بر
: میر ابواحمد محمود که میران جهان
بندگانند مر او را همه فرمان بردار.
فرخی .
مردی سخت بخرد و فرمان بردار است . (تاریخ بیهقی ). ما جمله تابع و فرمان برداریم . (تاریخ بیهقی ). هر کس گفت فرمان بردارم و از دلهای ایشان ایزدتعالی دانست . (تاریخ بیهقی ). چاکران فرمان بردار دارکه فرمان بردار مخطی به که بی فرمان مصیب . (قابوسنامه ). اعضا را قوی کند و مفاصل را نرم کند و فرمان بردارگرداند. (نوروزنامه ). وی گفت شکر خدای تعالی را که دو باد را فرمان بردار من کرد. (نوروزنامه ). رجوع به فرمان شود.