فرمان پذیر. [ ف َ مام ْ پ َ ] (نف مرکب ) مطیع و تسلیم شده و رام شده . (ناظم الاطباء). فرمان بردار. آنکه فرمان دیگران را گردن نهد
: به سرسبزی شاه روشن ضمیر
به نیروی فرهنگ فرمان پذیر.
نظامی .
ز بهر آن که باشد دستگیرش
به دست اندربود فرمان پذیرش .
نظامی .
نگاریداز آن کلک فرمان پذیر
سگی مرده بر روی آن آبگیر.
نظامی .
-
فرمان پذیر شدن ؛ فرمان بردن و اطاعت کردن
: شد آن بت پرستنده فرمان پذیر
فرستاد بت را به دانای پیر.
نظامی (اقبالنامه ص 57).
-
فرمان پذیر گشتن ؛ فرمان پذیر شدن
: سریری ز گفتار صاحب سریر
بدان داستان گشت فرمان پذیر.
نظامی .
اگر خواندشان داور دورگیر
به رفتن نگشتند فرمان پذیر.
نظامی .
رجوع به فرمان و فرمان پذیرفتن شود.