فرمانده . [ ف َ دِه ْ ] (نف مرکب ، اِ مرکب ) حاکم و آمر. (آنندراج ). کسی که حکم و فرمان میدهد و امر می کند. (ناظم الاطباء)
: چاکران تو همه فرماندهان عالمند
ای همه فرماندهان پیش تو در فرمان بری .
سوزنی .
ای حاکم کشور کفایت
فرمانده فتوی ولایت .
نظامی .
زنی فرمانده است از نسل شاهان
شده جوش سپاهش تا سپاهان .
نظامی .
گر زر و گر خاک ما را بردنی است
امر فرمانده به جای آوردنی است .
مولوی .
ندانم که گفت این حکایت به من
که بوده ست فرماندهی در یمن .
سعدی (بوستان ).
|| کسی که حکم را اجرا می کند. || سردار و امیر و پادشاه . (ناظم الاطباء). || در اصطلاح نظامیان ، افسری را گویند که یک یا چند واحد نظامی در تحت فرمان وی باشد: فرمانده گروهان . فرمانده گردان . فرمانده هنگ . فرمانده تیپ . فرمانده لشکر. فرمانده سپاه .