اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

فرماندهی

نویسه گردانی: FRMANDHY
فرماندهی . [ ف َ دِ ] (حامص مرکب ) فرمانده بودن :
دردستانی کن و درماندهی
تات رسانند به فرماندهی .

نظامی .


به فرمان بری کوش کآرد بهی
که فرمان بری به ز فرماندهی .

نظامی .


به فرماندهی سر ندارد گران
جهان را سپارد به فرمان بران .

نظامی .


به آزار فرمان مده بر رهی
که باشد که افتد به فرماندهی .

سعدی .


بزرگیش بخشید و فرماندهی
ز شاخ امیدش برآمد بهی .

سعدی .


امید هست که زودت به بخت نیک ببینم
تو شاد گشته به فرماندهی و من به غلامی .

حافظ.


- فرماندهی داشتن ؛ حاکم بودن . فرمانده بودن :
حکایت کنند از جفاگستری
که فرماندهی داشت بر کشوری .

سعدی (بوستان ).


- فرماندهی کردن ؛ فرماندهی داشتن . فرمان راندن :
در آن یک سال کو فرماندهی کرد
نه مرغی ، بلکه موری رانیازرد.

نظامی .


|| مقام و منصب هر فرمانده نظامی . رجوع به فرمانده شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
هیچ واژه ای همانند واژه مورد نظر شما پیدا نشد.
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.