فرودین . [ ف ُ ] (ص نسبی ) (از: فرود + ین ، پسوند نسبت ). (از حاشیه ٔ برهان چ معین ). فرودی . مقابل برین . تحتانی . اسفل . (یادداشت بخط مؤلف )
: برین آتش است و فرودینْش ْ خاک
میان آب دارد ابا باد پاک .
بوشکور.
از گاه بیفتد بسوی چاه فرودین
وز صدر برانند سوی صف نعالش .
ناصرخسرو.
زی جوهران علوی رهبر گشت
این جوهر کثیف فرودینم .
ناصرخسرو.
|| (اِ) چوب زیرین چارچوب در خانه که چوب آستان در باشد وبه عربی عتبه خوانند. || باد دبور را نیزگویند که باد مغرب است و ضرر آن زیاده بر نفع است بر خلاف باد صبا. (برهان ).