اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

فرونشستن

نویسه گردانی: FRWNŠSTN
فرونشستن . [ ف ُ ن ِ ش َ ت َ] (مص مرکب ) خاموش شدن آتش و هر چیزی که شعله دارد انطفاء : تو آن مشعله ٔ دولتی از برای امیرالمؤمنین که فرونمی نشیند. (تاریخ بیهقی ). || آرام شدن و فروکش کردن فتنه و جز آن :
شور جهان بحشمت خواجه فرونشست
در هر دلی نشاط بیفزود و غم بکاست .

فرخی .


میخواهم که همه را بردارم تا این فتنه وفساد فرونشیند. (فارسنامه ٔ ابن بلخی ).
آتش که تو میکنی محال است
کاین دیگ فرونشیند از جوش .

سعدی .


|| برجای خود قرار گرفتن . مقابل فراایستادن : بباید گفت تا رعیت آهسته فرونشیند و هر گروهی بجای خویش باشند. (تاریخ بیهقی ). || پایین رفتن و خوابیدن آماس ، موج دریا و جز آن . || ته نشین شدن و درد گشتن . (ناظم الاطباء). || نشستن :
مرا ز چشم و سیه زلف یار یاد آمد
فرونشستم و بگریستم بزاری زار.

فرخی .


گفتم که ساعتی به بر من فرونشین
گفتا که باد سرد زمانی فرونشان .

عنصری .


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
هیچ واژه ای همانند واژه مورد نظر شما پیدا نشد.
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.