گفتگو درباره واژه گزارش تخلف فرهاد نویسه گردانی: FRHAD فرهاد. [ ف َ ](اِخ ) نام سردار لشکر انوشروان . (ولف ) : چپ لشکرش را به فرهاد دادبسی پندها بر دلش کرد یاد.فردوسی . واژه های قبلی و بعدی واژه های همانند ۱۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه واژه معنی فرهاد فرهاد. [ ف َ ] (اِخ ) کوهکن . مردی است که بنابه روایت کتاب خسرو و شیرین نظامی شغل سنگتراشی داشته و رقیب خسروپرویز در عشق شیرین دختر شاه ... فرهاد فرهاد. [ ف َ ] (اِخ ) نام یکی از نجبای ایران . (ولف ) : دگر مهر برزین خراد راسوم مهر برزین فرهاد را.فردوسی . فرهاد فرهاد. [ف َ ] (اِخ ) نام یک پهلوان ایرانی . (ولف ). وی معاصر کیکاوس و در سفر مازندران همراه وی بود : بخواند آن زمان شاه فرهاد راگراینده ٔ گ... فرهاد فرهاد. [ ف َ ] (اِخ ) ده کوچکی است از بخش زرند شهرستان ساوه . جدیدالاحداث و دارای 6 تن سکنه است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1). فرهاد فرهاد. [ ف َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان ریوند بخش حومه ٔ شهرستان نیشابور، واقع در 12هزارگزی جنوب نیشابور. جلگه ای است معتدل و دارای 132 تن ... فرهاد فرهاد در پهلوی با دو واژه آمده است: فره آته پهلوی: fraAte و فره هات frahAt و هر دو به معنی یاریگر، یاری دهنده، کمک کننده می باشند.*** فانکو آدینات 091... فرهاد دوم فرهاد دوم . [ ف َ دِ دُوْ وُ ] (اِخ ) رجوع به اشک هفتم شود. فرهاد سوم فرهاد سوم .[ ف َ دِ س ِوْ وُ ] (اِخ ) رجوع به اشک یازدهم شود. فرهاد اول فرهاد اول . [ ف َ دِاَوْ وَ ] (اِخ ) اشک پنجم . رجوع به اشک پنجم شود. فرهاد پنجم فرهاد پنجم . [ ف َ دِ پ َ ج ُ ] (اِخ ) رجوع به اشک پانزدهم شود. تعداد نمایش: 10 20 50 100 همه موارد « قبلی صفحه ۱ از ۲ ۲ بعدی » نظرهای کاربران نظرات ابراز شدهی کاربران، بیانگر عقیده خود آنها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست. برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید. ورود