اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

فرهنگ

نویسه گردانی: FRHNG
فرهنگ . [ ف َ هََ ] (اِ) (از: فر، پیشوند + هنگ از ریشه ٔ ثنگ ۞ اوستایی به معنی کشیدن وفرهختن و فرهنگ ) هر دو مطابق است با ادوکات ۞ و اِدوره ۞ در لاتینی که به معنی کشیدن و نیز به معنی تعلیم و تربیت است . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). به معنی فرهنج است که علم و دانش و ادب باشد. (برهان ) :
ای زدوده سایه ات ز آیینه ٔ فرهنگ زنگ
بر خرد سرهنگ و فخر عالم از فرهنگ و هنگ .

کسائی .


ای امیر مهربان این مهرگان خرم گذار
فر و فرمان فریدون ورز با فرهنگ و هنگ .

منجیک ترمذی .


یکی پور دارم رسیده بجای
بفرهنگ جوید همی رهنمای .

فردوسی .


ببالا و دیدار و آهستگی
بفرهنگ و رای و بشایستگی .

فردوسی .


تو دادی مرا فر و فرهنگ و رای
تو باشی به هر نیک و بد رهنمای .

فردوسی .


ای از تو یافته دل و فربی شده
مخالفان تو بی فره اند و بی فرهنگ
معادیان تو نافرخند و نافرزان .

بهرامی سرخسی .


فرهنگ دل شکسته وجود نزار.

فرخی .


ای امیر هنر وای ملک روزافروز
ای بفرهنگ و هنر بر همه شاهان سالار.

فرخی .


نیست فرهنگیی در آن گیتی
که نیاموخت از شه او فرهنگ .

فرخی .


تو جاه و گنج ، ز فرهنگ از قناعت جوی
چه جاه و گنج فزون از قناعت و فرهنگ .

عنصری .


چو بالید و سالش ده و پنج شد
بزرگی و فرهنگ را گنج شد.

اسدی .


مر آن شاه را نام گورنگ بود
کزاو تیغ فرهنگ بی زنگ بود.

اسدی .


به فرهنگ پرور چو داری پسر
نخستین نویسنده کن از هنر.

اسدی .


به فضل و دانش و فرهنگ و گفتار
تویی در هر دو عالم گشته مختار.

ناصرخسرو.


زهی عقد فرهنگیان را میانه
میان پیشت اصحاب فرهنگ بسته .

خاقانی .


کشتی آرزو در این دریا
نفکند هیچ صاحب فرهنگ .

خاقانی .


ز فرهنگ خاقان و بیداریش
عجب ماند شه در وفاداریش .

نظامی .


جواهر جست از آن دریای فرهنگ
بچنگ آورد و زد بر دامنش چنگ .

نظامی .


که ای استاد عالم ، مرد فرهنگ
غلط گفتی که باشد لعل در سنگ .

نظامی .


رایتان این بود و فرهنگ و نجوم
طبل خوارانید و مکّارید و شوم .

مولوی .


ترکیب ها:
- فرهنگ آموز . فرهنگ بستن . فرهنگجو. فرهنگجوی . فرهنگدار. فرهنگ دان . فرهنگ دوست . فرهنگسار. فرهنگ ساز. فرهنگستان . فرهنگ نامه . فرهنگ ور. فرهنگی . فرهنگ یاب . رجوع به این مدخل ها شود.
|| عقل و خرد :
هرچه خواهی کن که ما را با تو روی جنگ نیست
پنجه با زورآزما افکندن از فرهنگ نیست .

سعدی .


ملکداری را دیانت باید و فرهنگ و هوش
مست و غافل کی تواند؟ عاقل و هشیار باش .

سعدی .


|| آموزش و پرورش . تعلیم و تربیت . امور مربوط به مدارس و آموزشگاهها. || کتاب لغات فارسی را نیز گویند.(برهان ). رجوع به فرهنگ نامه شود. || شاخ درختی را نیز گویند که در زمین خوابانیده سپس از جای دیگر سربرآورند. (برهان ). و آن شاخه را در جای دیگرنهال کنند. فرهنج . فرهانج .
- فرهنگ کشیدن . رجوع به مدخل های فرهنگ کشیدن ، فرهانج و فرهنج شود.
|| کاریز آب را نیز گفته اند. (برهان ).
- دهن فرهنگ ؛ جایی را میگویند که از کاریز آب به روی زمین آید. (برهان ). فرنج . رجوع به فرنج شود.
|| بزرگی و سنجیدگی . (برهان ). رجوع به فرهنج شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۴۱ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۵ ثانیه
فرهنگ . [ ف َ هََ ] (اِخ ) فرهنج . نام مادر کیکاوس . (برهان ). رجوع به فرهنج شود.
فرهنگ . [ ف َ هََ ] (اِخ ) ابوالقاسم فرهنگ یکی از فرزندان مرحوم وصال شیرازی است که با ادوارد برون ایران شناس بزرگ انگلیسی مکاتبه و برخور...
مجموعه پیچیده ای است که در برگیرنده دانستنیها , اعتقادات ,هنرها , اخلاقیات ,قوانین ,عادات وهرگونه توانایی دیگری است که بوسیله انسان بعنوان عضو جامعه ک...
حسن امرائی با اختصاص فرهنگ به انسان معتقد است که انسان موجدی منطقی نیست بلکه موجودی فرهنگ است. فرهنگ را حسن امرائی در کتاب مهندسی سیاست یک قانون و یک...
نگاه کنید به: فرهنگ (شرح جامع)
فرهنگ برای فرهنگ تعاریف مختلفی کرده اند، به طور کلی فرهنگ، عبارت است از عقیده، برداشت و تلقی هر انسانی از واقعیات و حقایق عالم و نیز خلقیات فردی و خلق...
ادبیات
بی فرهنگ . [ ف َ هََ ] (ص مرکب ) (از: بی + فرهنگ ) ناپرهیخته . بی عقل و بی تمیز. (ناظم الاطباء) : مخالفان تو بی فره اند و بی فرهنگ معادیان تو نا...
فرهنگ ور. [ ف َ هََ وَ ] (ص مرکب ) ادیب . (مهذب الاسماء) (یادداشت بخط مؤلف ). فرهنگی . فرهنگ دان . رجوع به فرهنگ شود.
فرهنگ یاب . [ ف َ هََ ] (نف مرکب ) فرهنگ دان . که به جستجو و پژوهش ، فرهنگ یابد. که فرهنگ و دانش را جسته و یافته باشد. دانا. زیرک : کز این ...
« قبلی صفحه ۱ از ۵ ۲ ۳ ۴ ۵ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.