فسوس کردن . [ ف ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) تمسخر کردن . استهزاء کردن . سخریه . (یادداشت بخط مؤلف )
: بیامد دگر باره داماد طوس
همی کرد گردون بر او بر فسوس .
فردوسی .
چو بشنید پاسخ چنین داد طوس
که بر ما نه خوب است کردن فسوس .
فردوسی .
پیاده شده گیو و رهام و طوس
چو بیژن که بر شیرکردی فسوس .
فردوسی .
جهاندیده ای نام او ذیقنوس
که کردی بر آوای بلبل فسوس .
عنصری .
کرد بر وی هزار گونه فسوس
تا بهنگام صبح و بانگ خروس .
نظامی .
نوی را بشاهی برآرند کوس
که بر وی توانند کردن فسوس .
نظامی .
در آفتاب نکردی فسوس جام زرش
چرا تهی ز می خوشگوار نابستی .
حافظ.
رجوع به افسوس ، فسوس و افسوس کردن شود.