فسوسی . [ ف ُ ] (ص نسبی ) افسوسی . مسخره . مستهزء. هزال . دلقک . (یادداشت بخط مؤلف )
: به بخشش نباشد ورا دستگاه
فسوسی بخواند بزرگش ، نه شاه .
فردوسی .
مر مؤذن را چون نانی دشوار دهی ؟
مر فسوسی را دینار جز آسان ندهی .
ناصرخسرو.
گفت تا اکنون فسوسی بوده ام
وز طمع در چاپلوسی بوده ام .
مولوی .