فضلا. [ ف ُ ض َ ] (ع ص ، اِ) ج ِ فاضل . (غیاث ) (فرهنگ فارسی معین ). فضلاء
: دلتان خوش کرده ست دروغی که بگویند
این بیهده گویان که شما از فضلائید.
ناصرخسرو.
فضلای عصر در ذکر آن غلا منظومات بسیار گفتند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ). یکی از فضلا تعلیم ملکزاد همی کردی . (گلستان ). من او را از فضلای عصر و یگانه ٔ دهر میدانم . (گلستان ).
-
فضلاپرور ؛ آنکه فضلا را حمایت و تعهد کند. فاضل پرور. (فرهنگ فارسی معین )
: ای فضلاپروری کز شرف نام تو
مدعیان را زند قافیه ٔ من قفا.
خاقانی .