اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

فضلة

نویسه گردانی: FḌL
فضلة. [ ف ُ / ف َ ل َ ] (ع اِ) بقیه وزائد. مانده ٔ چیزی . (منتهی الارب ). بقیه ٔ چیزی . (از اقرب الموارد). باقی مانده ٔ چیزی . بقیه . بازمانده . ج ،فضلات ، فضال . (فرهنگ فارسی معین ). زائد :
نامردم ار ز جعفر برمک چو یادم آید
هر فضله ای از آنها چون جعفری ندارم .

خاقانی .


چرخ کبود آنچنان ناخن تب بردگان
فضله ٔ ناخن شده ماه ز داغ سقم .

خاقانی .


قومی از فضله های آب دهانش
در لب من لعاب دیدستند.

خاقانی .


گفت تا فضله ٔ صیدش میخورم و از شر دشمنان در پناه صولتش زندگانی میکنم . (گلستان سعدی ).
زکوة مال بدرکن که فضله ٔ رز را
چو باغبان ببرد بیشتر دهد انگور.

سعدی .


بچنگ آر و با دیگران نوش کن
نه بر فضله ٔ دیگران گوش کن .

سعدی .


|| بادروزه که در وقت کار و خواب پوشند. (منتهی الارب ). جامه ای که بهنگام خواب بر تن کنند. (از اقرب الموارد). || می . (منتهی الارب ). الخمر. ج ، فضلات ، فضلا. (اقرب الموارد). || (اصطلاح طب ) آنچه بعد از غذای بدن ، ثفل مأکولات از معده و مثانه و دماغ و غیره خارج شود. (غیاث ). سرگین . پلیدی . غایط. (فرهنگ فارسی معین ). || (مص ) باقی و زائد ماندن . (منتهی الارب ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۱ ثانیه
فضلة. [ ف ِ ل َ ] (ع اِ) هیئت مفضله . (منتهی الارب ). هیئت بادروزه پوشی . || نوع تفضل . (ناظم الاطباء). نوعی از فَضَل . یکبار فضل . (از اقرب ...
فضله . [ ف َ ل ِ ] (اِخ ) دهی است از بخش مرکزی شهرستان اهواز، دارای 200 تن سکنه . آب آن از چاه و محصول عمده اش غله است . (از فرهنگ جغرافی...
مدفوع پرندگان
فضله زار. [ ف َ ل َ / ل ِ ] (اِ مرکب ) جای انبوهی نجاست و پلیدی . (آنندراج ) : جهان را فضله زاری دیده ام کو پاک دامانی که حرف نفرتش بر صفحه ٔ...
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
علی
۱۳۹۶/۰۲/۲۹
0
0

خوب باشه


برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.