فطه
نویسه گردانی:
FṬH
فطه . [ ف َ طَه ْ ] (ع اِمص ) گشادگی پشت . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
واژه های همانند
۱۲۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۶ ثانیه
فتح آباد. [ ف َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان آیدغمش بخش فلاورجان شهرستان اصفهان ، که در 35 هزارگزی جنوب باختری فلاورجان و سه هزاروپانصدگزی ر...
فتح آباد. [ ف َ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان مهتاب بخش حومه ٔ شهرستان اصفهان ، که در 24 هزارگزی شمال خاوری اصفهان و شش هزارگزی شمال را...
فتح الباب . [ ف َ حُل ْ ] (ع اِمرکب ) گشادگی کارها. (آنندراج ) (غیاث ) : به فتح الباب دولت بامدادان ز در پیکی درآمد سخت شادان . نظامی .|| آغاز...
فتح الدین . [ ف َ حُدْ دی ] (اِخ ) ابن سیدالناس . رجوع به ابن سیدالناس شود.
فتح الدین . [ ف َ حُدْ دی ] (اِخ ) یکی از سرداران مستعصم آخرین خلیفه ٔ عباسی در جنگ با هلاکوخان است . رجوع به حبیب السیر چ سنگی تهران ج ...
فتح الدین . [ ف َ حُدْ دی ] (اِخ ) رجوع به عبداﷲبن محمد شود.
فتح الدین . [ ف َ حُدْ دی ] (اِخ ) محمدبن ابراهیم بن شهید. رجوع به محمدبن ابراهیم شود.
فتح الدین . [ ف َ حُدْ دی ] (اِخ ) محمدبن محمد، معروف به ابن سید. رجوع به ابن سید شود.
ده فتح ا. [ دِه ْ ف َ حُل ْ لا ه ] (اِخ ) دهی است از بخش پشت آب شهرستان زابل . واقع در 11هزارگزی باختری بنجار. سکنه ٔ آن 423 تن . آب آن از...
فتح کردن . [ ف َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) گشادن . گشودن : دلیر آمدی سعدیا در سخن چو تیغت به دست است ، فتحی بکن . سعدی .رجوع به فتح شود.