فقاع گشادن . [ ف ُ گ ُ دَ ] (مص مرکب ) آروغ زدن . (ناظم الاطباء) (آنندراج ). || کنایت از لاف زدن و تفاخر کردن . (آنندراج ) (برهان ). نازیدن . بالیدن . (یادداشت مؤلف )
: آنجا که من فقاع گشایم ز دست فضل
الا ز درد دل چو یخ افسرده تن نیند.
خاقانی .
صاحب بدر و حنین از تو گشاید فقاع
کآن گهر چون سداب برکشی از بهر کین .
خاقانی .
ولی خانه بر یخ بنا دارد و من
ز چرخ سدابی فقاعی گشایم .
خاقانی .
رفت آنکه فقاع از تو گشاییم دگر بار
ما را بس از این کوزه که بیگانه مکیده ست .
سعدی .
رجوع به فقاع گشودن شود.