فوت شدن . [ ف َ
/ فُو ش ُ دَ ] (مص مرکب ) درگذشتن . مردن . (یادداشت مؤلف ). || از بین رفتن . از دست رفتن . فائت شدن . (فرهنگ فارسی معین )
: وهیچ عبارت و تسبیح از او فوت نشد. (قصص الانبیاء).
گر فوت شود یکی نواله
بر چرخ رسد نفیر و ناله .
خاقانی .
چون به خوابی صبح از ایشان فوت شد
روز را رطل گران درخواستند.
نظامی .
مصلحتی فوت شود که تدارک آن ممتنع بود. (گلستان ).
سعدیا عمر عزیز است به غفلت مگذار
وقت فرصت نشود فوت مگر نادان را.
سعدی .
ما اجر از عبادت ناکرده می بریم
هر طاعتی که فوت شود بی ریاتر است .
کلیم .