اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

فی

نویسه گردانی: FY
فی . (ع حرف جر) حرف جر است . (منتهی الارب ). حرف جر است و ده معنی دارد: یکی معنی ظرفیت حقیقی « : غلبت الروم فی ادنی الارض و هم من بعد غلبهم سیغلبون فی بضع سنین » (قرآن 2/30-4)، یا ظرفیت مجازی مانند« : رأیت الناس یدخلون فی دین اﷲ افواجاً» (قرآن 2/110). معنی دوم مصاحبة است مانند: «جاء الامیر فی موکبه » یعنی بهمراه موکبش . معنی سوم تعلیل است مانند: «ان امراءة دخلت النار فی هرة حسبتها...» یعنی لأجل هرة. معنی چهارم استعلاء است مانند: «و لاصلبنکم فی جذوع النخل » (قرآن 71/20)؛ یعنی علی جذوع النخل . معنی پنجم مرادفه است مانند: «زید بصیر فی صناعة»؛ یعنی به صناعت خود آگاه است . ششم مرادف «الی » است مانند: «فردّوا ایدیهم فی افواههم » (قرآن 9/14)؛ یعنی الی افواههم . در معنی هفتم مرادف «مِن » است مانند: «ثلاثین شهراً فی ثلاثة احوال »؛ یعنی من ثلاثةاحوال . معنی هشتم مقایسه است مانند: «فما متاع الحیوة الدنیا فی الاَّخرة الا قلیل » (قرآن 38/9)؛ یعنی در قیاس با آخرت . معنی نهم تعویض است و آن را زاید دانند عوض از محذوف مانند: «ضربت فی من رغبت »؛ یعنی ضربت من رغبت فیه . معنی دهم تأکید است و آن را نیز زایددانند. (نقل به اختصار از اقرب الموارد). ظرف زمان وظرف مکان . در. اندر. اندرون . (فرهنگ فارسی معین ).
- فی الاخیر ؛ در آخر کار. به زودی :
پس سلیمان گفت گرچه فی الاخیر
سرد خواهد شد بر او تاج و سریر.

مولوی .


- فی البداهة ؛ ارتجالاً. بی مقدمه . (یادداشت مؤلف ).
- فی البدیهه ؛فی البداهة. بی درنگ . فوراً : فی البدیهه گفت : شاها ادبی کن فلک بدخو را... (چهارمقاله ، شعر از امیرمعزی ).
- فی الجمله ؛ روی هم رفته . (یادداشت مؤلف ). خلاصه . درهرحال . به هرجهت : فی الجمله به انواع عقوبت گرفتار بودم . (گلستان ). فی الجمله پسر را به ناز و نعمت برآوردند. (گلستان ). فی الجمله مقبول نظر سلطان آمد. (گلستان ).
فی الجمله نقاب نیز بیفایده نیست
تا زشت بپوشند و نکو بگذارند.

سعدی .


- فی الحال ؛ فوراً. آناً. درحال . بیدرنگ : فی الحال این قطعه را بپاره ای کاغذ بنوشت . (مجالس سعدی ).
ز شورش چنان هول در جان گرفت
که فی الحال راه بیابان گرفت .

سعدی .


اگر درویش را گویند باید مردن فی الحال میرد. (انیس الطالبین ). اتفاقاً مرا حجره ای بود و فی الحال قصد آن حجره کردند. (انیس الطالبین ).
میدهی صد وعده و فی الحال بر هم میزنی
این اداها لایق چشم سخنگوی تو نیست .

صائب .


- فی الفور ؛ فوراً. بی درنگ . فی الحال . رجوع به فور و فوراً شود.
- فی اﷲ ؛ در راه خدا. برای خدا :
گفت ﷲ و فی اللَّه ای سره مرد
آن کن از مردمی که شاید کرد.

نظامی .


- فی المثل ؛ مثلاً. بعنوان مثال . مانند اینکه :
نیست جهانم به کار بی در میمون تو
ور بودم فی المثل عمر در او جاودان .

خاقانی .


فی المثل تو خود اگر آب خوری
جز ز جوی دل فرزانه مخور.

خاقانی .


دو چشمش فی المثل چون جزع پرآب
ز رشکش چشم نرگس مانده در خواب .

نظامی .


فی المثل هرکه خوشه ای شکند
پرِ کاهی ز خرمنی بکند.

نظامی .


که را زهر برداشتی فی المثل
بخوردندی از دست او چون عسل .

سعدی .


مرگ از تو دور نیست وگر هست فی المثل
هر روز بازمیرویش پیش منزلی .

سعدی .


- فی المجلس ؛ همانجا. فوراً. بی فاصله . بی تأمل : نقد فی المجلس . (یادداشت مؤلف ). همانجا. در جای . (فرهنگ رازی ).
- فی النار السقر ؛ در آتش جهنم . به درک اسفل . به جهنم . (از یادداشتهای مؤلف ).
- فی امان اﷲ ؛ در امان خدا. در پناه خدا. (یادداشت مؤلف ). آنکه تنها خدا را دارد :
خواجه گفتش فی امان اللَّه برو
مر مرا اکنون نمودی راه نو.

مولوی .


- فی حد ذاته ؛ در حدود خودش . به نسبت . آنطور که مناسب آن است ...
- فی سبیل اﷲ ؛ در راه خدا. (یادداشت مؤلف ). در فارسی بصورت صفت برای کاری یا چیزی که در راه خدا باشد به کار رود.
- فی نفسه ؛ بخودی خود. بتنهایی . به نسبت خود.
- ما فی الضمیر ؛ باطن . آنچه در باطن است . افکار و اندیشه هایی که انسان به کسی نگوید و ظاهر نکند.
- مافیها ؛ آنچه در آن است . محتوی چیزی : دنیا و مافیها.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۴۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۷ ثانیه
اسناد فی الحدیث . [ اِ فِل ْ ح َ ] (ع اِ مرکب ) ان یقول المحدث حدثنا فلان عن فلان عن رسول اﷲ (ص ). (تعریفات جرجانی ).
غایة ما فی الباب . [ ی َ ت ُ فِل ْ ] (ع اِ مرکب ) منتهای مراتب اینکه . نهایت کلام .
استطاعة فی الحقیقة. [ اِ ت ِ ع َ ت ُ فِل ْ ح َ قی ق َ ] (ع اِ مرکب ) (الَ ...) قدرت تامه ای که با آن صدور فعل واجب آیدو بنابرین مقارن با فع...
زاد فی الطنبور نغمة. [ دَ فِطْ طُم ْ رِ ن َ م َ ] (ع جمله ٔ فعلیه ) مثل است . (آنندراج ) (امثال وحکم دهخدا). کنایه از: بر آتش دامن زد. مصیبتی ...
لامشاحة فی الاصطلاح . [ م ُ شاح ْ ح َ ت َ فِل ْ اِ طِ ] (ع جمله ٔ اسمیه ) ای لانزاع فیه . مُشاحة، با کسی به چیزی بخیلی کردن است و در صفت پیغم...
از آثار پزشکی موجود ثابت فقط الذخیرة فی علم الطب را مایرهوف بررسی انتقادی کرده است. بر اساس پژوهش‌های وی، در این اثر، ثابت پیش از رازی درباره روش‌های ...
زاد فی الشطرنج بغلة. [ دَ فِش ْ ش َ / ش ِ رَ ج ِب َ ل َ ] (ع جمله ٔ فعلیه ) از امثال است : شنیده ام که بشطرنج درفزود کسی یکی شتر ز سر زیرکی و...
حجر یتولد فی الانسان . [ ح َ ج َ رُن ْ ی َ ت َ وَل ْ ل َ دُ فِل ْ اِ ] (ع اِ مرکب ) سنگ مثانه . در مثانه ٔ آدمی بود و از مرض حاصل شود. (نزهة القل...
لا رهبانیة فی الاسلام . [ رَ نی ی َ ت َ فِل ْ اِ ](ع جمله ٔ اسمیه ) حدیثی است . رجوع به رهبانیت شود.
المعنی فی بطن الشاعر. [ اَ م َ ناب َ نِش ْ شا ع ِ ] (ع جمله ٔ اسمیه ) (مثل ) معنی در شکم شاعر است ، و این جمله را در مورد سخنی گویند که مبهم ...
« قبلی ۱ ۲ ۳ صفحه ۴ از ۵ ۵ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.