فیض
نویسه گردانی:
FYḌ
فیض . [ ف َ ] (اِخ ) (آیت اﷲ محمد) ابن علی اکبربن محمد. از فقهاء و مراجع بزرگ تقلید و از احفاد ملا محسن فیض کاشانی است . وی به سال 1293 هَ . ق . در قم متولد شد و در نجف و سامره از محضر درس اساتید بزرگ آخوند ملا کاظم خراسانی و سیدمحمدکاظم یزدی و میرزا محمدتقی شیرازی بهره مند گردید و به سال 1331 هَ . ق . به قم مراجعت کرد و به سال 1336 هَ . ق . حوزه ٔ علمیه ٔقم را بنیاد نهاد و به سال 1340 هَ . ق . مرحوم آیت اﷲ حائری را به قم دعوت کرد و با انتقال ایشان از اراک به قم حوزه ٔ علمی رونق گرفت . از جمله آثار وی تعمیر مدرسه ٔ فیضیه و دارالشفاء و ساختمان چند مسجد است .از تألیفات اوست : 1- مناسک حج ، با توجه به فتوای همه ٔ مراجع تقلید و به سبکی ساده و روان نگارش یافته و ازاینرو عمل بدان در هر زمان مجری است . 2- الفیض ، و این کتابی است استدلالی درباره ٔ چند مسئله از قبیل مسئله ٔ عدم تنجیس متنجس و عدم انفعال آب قلیل و غیره . 3- حاشیه بر کفایة الاصول . 4- حاشیه بر مکاتب شیخ انصاری . 5- حاشیه بر عروة الوثقی . 6- وسیلة النجاة. 7- ذخیرة العباد. وی به سال 1369 هَ .ق . / 1329 هَ . ش . در 78سالگی وفات یافت و در ایوان طلا در جوار حضرت معصومه مدفون گردید. کلمه ٔ آیت الفیض ماده ٔ تاریخ وفات اوست . (انجم فروزان ص 138، رجال قم ، قم را بشناسید، قم و روحانیت ص 155 و 156، مقدمه ٔ محجة البیضاء).
واژه های همانند
۷۶ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۹ ثانیه
فیض .[ ف َ ] (ع اِ) مرگ . || (ص ) اسب تیزرو. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). ج ، فیوض ، افیاض . (اقرب الموارد): اعطاه غیضاً من فَیْض ؛ یعنی...
فیض . [ ف َ ] (اِخ ) رجوع به فیض (ملا محسن ) شود.
فیض . [ ف َ ] (اِخ ) لقب مطلب بن عبدمناف برادر هاشم بدان جهت که بسیارجود بود. (منتهی الارب ).
فیض . [ ف َ] (اِخ ) رود نیل . (منتهی الارب ). رجوع به نیل شود.
فیض . [ ف َ ] (اِخ ) (ملا محسن ) محمدبن مرتضی بن شاه محمود، ملقب به محسن . از بزرگترین علمای امامیه ٔ قرن یازدهم هجری معاصر شاه عباس ثانی ...
فیض . [ ف َ ] (اِخ ) علی اکبربن محمد.از نویسندگان و شاعران و خطاطان مشهور قم و پدر مرحوم آیت اﷲ میرزا محمد فیض است . کتیبه ٔ ضریح آستانه ٔ قم ...
فیض ا. [ ف َ ضُل ْ لاه ] (اِخ ) ابن احمد، معروف به ابن القاب رومی (950 هَ . ق . / 1543 م . - 1020 هَ . ق . / 1611 م .). فاضلی از قضاة است که او...
بی فیض . [ ف َ / ف ِ ] (ص مرکب ) (از: بی + فیض ) بی خیر. کسی که فایده ونیکی او به دیگران نرسد و از وجود وی فایده برای کسی مترتب نگردد. (ن...
فیض بخش . [ ف َ / ف ِ ب َ ] (نف مرکب ) آنکه به دیگری فیض رساند. سودمند. مفید. رجوع به فیض شود.
فیض بخش . [ ف َ ب َ ] (اِخ ) شاه قاسم پسر سیدمحمدنوربخش . عارفی زاهد بود و در تمامی فنون طریقت خلیفه ٔ پدرش نوربخش بود. معروف است که سلطان ...