اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

فیل

نویسه گردانی: FYL
فیل . (معرب ، اِ) پیل . پستانداری است عظیم الجثه که راسته ٔ خاصی بنام راسته ٔ فیلان را به وجود می آورد. در راسته ٔ فیلان امروز فقط دو گونه موجود است ، یکی فیل آسیایی یا هندی و دیگر فیل افریقایی . قد فیلهای هندی از افریقایی کوچکتر و گوشها و عاج آنها نیز کوچکتر است . به طورکلی امروزه فیلها بزرگترین حیوانات خاکزی هستند و دارای خرطوم طویلی میباشند که از اتصال دوجدار بینی و لب بالا به وجود آمده است . بر روی آرواره ٔ بالایی دو دندان نیش وجود دارد که بسیار طویل میشود و عاج را میسازد، بعلاوه در سراسر دهان فیل فقط چهار دندان آسیا وجود دارد که بر روی هر نیم فک قرار میگیرد. نمو دندانهای آسیا تدریجی است ، یعنی در هر زمانی بیش از چهار دندان آسیای عامل در دهان وجود ندارد ولی به محض اینکه دندانی ساییده شد در عقب آن دندان آسیای دیگری رشد میکند به قسمی که در دوران عمر فیل در هر نیم فک شش آسیا تدریجاً ظاهر میشود که سه تای اول را میتوان به منزله ٔ دندانهای شیری محسوب داشت و سه تای دوم را بجای آسیاهای دایمی . اولین دندان آسیای شیری در فیلها در سه ماهگی و دومی در دوسالگی و سومی در نه سالگی ظاهر میشود. اولین آسیای اصلی یا دائمی در پانزده سالگی و دومی در بیست سالگی و سومی در سی وپنج سالگی ظاهر میگردد. دست و پای فیلها حجیم و عضلانی است و هر کدام به پنج انگشت ختم میشوند. انگشتان مجموعاً در داخل یک توده ٔ عضلانی قرار دارند و فقط انتهای آنها که به سم پهنی ختم میشود آزاد است . فیل را معمولاً در هندوستان و افریقا اهلی میکنند. فیلهای افریقایی بیشتر وحشی هستند و آنها را به منظور استفاده از عاجشان شکار میکنند. برخی فیلها بالغ بر پنجاه تا شصت کیلوگرم عاج میدهند. ارتفاع فیلهای افریقایی تا 4/5 متر نیز میرسد. (فرهنگ فارسی معین ). کلمه ٔ فیل در عربی بصورت افیال و فیول جمع بسته میشود. و از آن مشتقات دیگری مستعمل است از جمله فَیّال به معنی فیلبان و پیلبان که صیغه ٔ شغل و مبالغه است : چند فیل که حصن قلب کافر بود بستد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ). پای دربست فیل خاص آورد و از نیتی صادق و یقینی صافی بر قلب ایلک حمله کرد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ).
یا مکن با فیلبانان دوستی
یا بنا کن خانه ای درخورد فیل .

سعدی .


- از دماغ فیل افتادن ؛ بسیار متکبر و معجب بودن . به خود مغرور بودن . تکبر بیش از حد. کبر و عجبی که دیگران را ناراحت کند. (یادداشت مؤلف ).
- اصحاب الفیل ، اصحاب فیل . رجوع به اصحاب الفیل شود.
- در زیر پای فیل افکندن ؛ به هلاکت رسانیدن . به خطر انداختن . نابود کردن . سبب نابودی کسی شدن .
- فیل آبکش ؛ پیل آبکش . (فرهنگ فارسی معین ). ابر سیاهی که باران آورد.
- فیل کسی را یاد هندوستان دادن ؛ به مستی و شور درآوردن . کسی را از حال عادی خارج کردن و در او شور و شوقی پدید آوردن .
- فیل کسی یاد هندوستان کردن ؛ به یاد گذشته افتادن . انتقال خیال آدمی به چیزی دور و یا نامناسب .
- فیل کوچکه ؛ در تداول ، زن فربه را گویند. (یادداشت مؤلف ).
- فیل معبری ؛ فیلی بزرگ که بر آن نشینند و از دریا بدان گذرند.
- فیل و فنجان ؛ دو چیز نامتناسب . (فرهنگ فارسی معین ). دوچیز را که یکی بسیار کوچک و دیگری بسیار بزرگ باشد و کنار هم قرار گیرند گویند به فیل و فنجان می مانند،نظیر: پیل و پشه .
- فیل هوا کردن ؛ چون در جایی ازدحام و شلوغی باشد و از کسی پرسند چه خبر است ، گوید: فیل هوا می کنند. (فرهنگ فارسی معین ). کنایه از این است که خبری نیست و هیاهوی بسیار برای هیچ است .
ترکیب های دیگر:
- فیل آباد . فیل آفرین . فیلاب . فیل استخوان . فیل افکن . فیل افکندن . فیل افکنی . فیل امرود. فیل اوژن . فیل بار. فیل باران . فیل باز. فیل بازی . فیل بالا. فیل بان . فیل بانی .فیل بچه . فیل بند. فیل بندان . فیل پا. فیل پای . فیل پیکر.فیل تل . فیلتن . فیل جادو. فیل جامه . فیل جوش . فیل چران . فیلچه . فیل حمله . فیل خانه . فیلخوار. فیل دار. فیل درفیل . فیل دل . فیل دندان . فیل رنگ . فیل زور. فیل زوری . فیل زهرج . فیل زهره . فیلسار. فیلسای . فیلسته . فیلسم . فیل سوار. فیل سواری . فیل شرم . فیل فام . فیل فکن . فیل قدم . فیلک . فیل گاه . فیل گوش . فیل گوشک . فیلگون . فیل گیر. فیل مال . فیل ماهی . فیل مرغ . فیل وار. فیلوارافکن . فیل وان . فیلی . رجوع به هر یک از این کلمات شود.
- امثال :
فیل زنده اش هزار تومان ، مرده اش هم هزار تومان ؟؛ در تداول ، هنگامی گویند که دو نوع از یک جنس را به قیمت واحد فروشند. یا برای دو چیز - که یکی خوب و دیگری بد است - امتیاز برابر قائل شوند.
کار حضرت فیل است ؛ کاری بسیار مشکل است . (فرهنگ فارسی معین ).از قدرت من و شما خارج است .
مثل فیل باید توی سرش کوبید؛ درباره ٔ کسی که نصیحت نمی پذیرد استعمال کنند، زیرا فیلبان با کجک به سر فیل می کوبد. (فرهنگ فارسی معین ).
|| نام یکی از مهره های شطرنج است که در هر دسته از مهره های سیاه و سفید دو تای آن وجود دارد. جای این مهره خانه ٔ سوم از کنار است ، یعنی یک فیل بین اسب و شاه و دیگری میان اسب دیگر و وزیر قرار میگیرد. حرکت مهره ٔ فیل بطریق مورب است و تا هرچند خانه که در مسیرش مهره ای نباشد میتواند پیش برود :
از خسان همت کسان مطلب
که رخ و فیل کار شه نکند.

خاقانی .


چون اسب و فیل نیست دلم خون همی شود
ازبهر اسب و فیل دلا خون همی شوی .

خاقانی .


ز میدانْش خالی نبودی چو میل
همه وقت پهلوی اسبش چو فیل .

سعدی .


|| مرد فرومایه ٔ گران و ثقیل . (از منتهی الارب ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۵۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۱ ثانیه
گوش فیل . [ ش ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) گیاهی که نام علمی آن آروم کولوکازیا و یا آروم اسکولنتا ۞ است و آن را به عربی قلقاس الفیل و ب...
فیل زهره . [ زَ رَ / رِ ] (اِ مرکب ) فیلزهرج . دیوخار. (فرهنگ فارسی معین ). معروف است که زهره ٔ فیل باشد. || درخت حضض را نیز گویند، و ثمر آن...
فیل ماهی . (اِ مرکب ) کرگدن ماهی . ماهی زال . ختو. فیل المائی . (یادداشت مؤلف ).
فیل پیکر. [ پ َ / پ ِ ک َ ] (ص مرکب ) پیل پیکر. (فرهنگ فارسی معین ). بزرگ . عظیم . قوی هیکل . || دارای تصویر فیل : فیل پیکر درفش . رجوع به پیل...
اصطلاحی ست ( در امور سیاسی، تجاری و حتی فلسفی) برای عدم رفع ضرر بخاطر سوابق گذشته از هر چیزی مثل سهام ارزه یا روابط میان معاشرین یا کسب و کاری که سود ...
فیل د قز. [ دُ ق ُ ] (از فرانسوی ، اِ مرکب ) لفظاً به معنی نخ اسکاتلند یا اسکاتلندی است ۞ . (یادداشت مؤلف ). نوعی نخ که اصل آن از اسکاتلند...
فیل آفرین . [ فی ف َ ] (نف مرکب ) فیل آفریننده . پیل آفرین . (فرهنگ فارسی معین ). آفریننده و خالق فیل . خداوند. آفریدگار. که موجودات عظیم و ن...
فیل افکنی . [ اَ ک َ ] (حامص مرکب ) پیل افکنی . (فرهنگ فارسی معین ). عمل پیل افکن . دلیری . زورمندی . توانایی بسیار.
فیل امرود. [ اَ ] (اِ مرکب ) پیل امرود. (فرهنگ فارسی معین ). نوعی امرود بزرگتر از انواع دیگر.
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
« قبلی ۱ ۲ ۳ ۴ صفحه ۵ از ۶ ۶ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
جواد مفرد کهلان
۱۳۹۴/۰۳/۱۵ Iran
0
0

به نظر می رسد ریشه واژۀ پیل (فیل) همان واژۀ اوستایی پَئورو pauoro به معنی پُر و کامل و بسیار بزرگ بوده باشد. علی القاعده حرف "ر" در آن به "ل" تبدیل شده و این واژه به پیل (فیل) تلخیص یافته است.


برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.