اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

فیل

نویسه گردانی: FYL
فیل . [ ف َ / ف َی ْ ی ِ ] (ع ص ) رجل فیل الرأی ؛ مرد سست عقل . ج ، افیال ، فیالة، فیولة. || رجل فیل اللحم ؛ مرد بسیارگوشت . (منتهی الارب ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۵۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۸ ثانیه
گوش فیل . [ ش ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) گیاهی که نام علمی آن آروم کولوکازیا و یا آروم اسکولنتا ۞ است و آن را به عربی قلقاس الفیل و ب...
فیل زهره . [ زَ رَ / رِ ] (اِ مرکب ) فیلزهرج . دیوخار. (فرهنگ فارسی معین ). معروف است که زهره ٔ فیل باشد. || درخت حضض را نیز گویند، و ثمر آن...
فیل ماهی . (اِ مرکب ) کرگدن ماهی . ماهی زال . ختو. فیل المائی . (یادداشت مؤلف ).
فیل پیکر. [ پ َ / پ ِ ک َ ] (ص مرکب ) پیل پیکر. (فرهنگ فارسی معین ). بزرگ . عظیم . قوی هیکل . || دارای تصویر فیل : فیل پیکر درفش . رجوع به پیل...
اصطلاحی ست ( در امور سیاسی، تجاری و حتی فلسفی) برای عدم رفع ضرر بخاطر سوابق گذشته از هر چیزی مثل سهام ارزه یا روابط میان معاشرین یا کسب و کاری که سود ...
فیل د قز. [ دُ ق ُ ] (از فرانسوی ، اِ مرکب ) لفظاً به معنی نخ اسکاتلند یا اسکاتلندی است ۞ . (یادداشت مؤلف ). نوعی نخ که اصل آن از اسکاتلند...
فیل آفرین . [ فی ف َ ] (نف مرکب ) فیل آفریننده . پیل آفرین . (فرهنگ فارسی معین ). آفریننده و خالق فیل . خداوند. آفریدگار. که موجودات عظیم و ن...
فیل افکنی . [ اَ ک َ ] (حامص مرکب ) پیل افکنی . (فرهنگ فارسی معین ). عمل پیل افکن . دلیری . زورمندی . توانایی بسیار.
فیل امرود. [ اَ ] (اِ مرکب ) پیل امرود. (فرهنگ فارسی معین ). نوعی امرود بزرگتر از انواع دیگر.
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
« قبلی ۱ ۲ ۳ ۴ صفحه ۵ از ۶ ۶ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.