قآب
نویسه گردانی:
QʼAB
قآب . [ ق َ آ ] (ع مص ) بسیار نوشیدن آب را و پر شدن . گویند قَئِب َ الرجل من الماء قاباً وقآباً؛ بسیار نوشید آب را و پر شد. (منتهی الارب ).
واژه های همانند
۳۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
غاب . (اِخ ) جایگاهی در یمن . (معجم البلدان ).
غاب . (اِخ ) جایگاهی در نجد. (مراصد الاطلاع ).
پی قاب . (اِخ ) ده کوچکی است از بخش قصرقند شهرستان چاه بهار. واقع در 5 هزارگزی جنوب قصر قند و 1 هزارگزی خاور راه مالرو قصر قند به چاه بهار. د...
شش قاب . [ ش َ / ش ِ ] (اِ مرکب ) (اصطلاح قمار) بازی شش پژول . (یادداشت مؤلف ). رجوع به شش پژول و شش تا شود.
قاب باز. (نف مرکب ) آنکه قاب بازی کند. قمارباز.
قاب بال . (ص مرکب ، اِ مرکب ) یکی از قاب بالان . رجوع به قاب بالان شود.
پیش قاب . (اِ) بشقاب (لغت محلی شوشتر).
قاب کوب . (نف مرکب ) نجار که قاب سقفها سازد و کوبد.
قاب ساز. (نف مرکب ) کسی که شغلش ساختن قاب باشد.
قاب شور. (اِ مرکب ) ژنده ای که به آب چلو یا جز آن خیسانده و ظروف چرب را بدان شویند. قاب دستمال . رجوع به قاب دستمال شود.