قارت
نویسه گردانی:
QART
قارت . [ رِ ] (ع ص ) آنکه هرچه بیابد بگیرد. (منتهی الارب ). || مشک نیکوتر تیزبوی سبک سنگ . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || خون که در پوست بمیرد. (مهذب الاسماء).
واژه های همانند
۱۱ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۱ ثانیه
قارت و قورت .[ ت ُ ] (اِ مرکب ، از اتباع ) هنگامه . شارت و شورت .
قارط. (اِخ ) ابن عتبةبن خالد. هم پیمان بنی زهره . عبدالرحمن بن عوف دختر او را به زنی گرفت . بخاری در تعلیقات نکاح از این داستان یاد کرده ...
غارت . [رَ ] (ع اِمص ) غارة. تاراج . چپو. چپاول . تالان . چپو کردن . به چپاول بردن . تالان کردن . ج ، غارات . تاخت و تاراج و نهب و ریسمان نیک ...
غارت گر. [ رَ گ َ ] (ص مرکب ) دُزد. چپوچی . کسی که مال مردم را به غارت می برد.
غارت گری . [ رَ گ َ ] (حامص مرکب ) دزدی . دزدی کردن . به غارت بردن . چپاول کردن . یغما کردن . به یغما بردن . به تاراج بردن . چپو کردن .
غارت شده . [ رَ ش ُ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) مالی که بغارت رفته است . || آن که مال او به غارت رفته است .
غارت زده . [ رَ زَ دَ /دِ ] (ن مف مرکب ) کسی که مالش را غارت کرده باشند.
غارت شدن .[ رَ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) به غارت رفتن مال و متاع .
غارت زدگی . [ رَ زَ دَ / دِ ] (حامص مرکب ) حالت کسی که مالش را به غارت برده اند.
قتل و غارت . [ق َ ل ُ رَ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) کشتار و چپاول .