قارون
نویسه گردانی:
QARWN
قارون . (اِ) نام گیاهی است که آن را اوج خوانند. (آنندراج ). فریز که گیاهی است خوشبوی و در تداوی به کار آید. (منتهی الارب ).
واژه های همانند
۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۹ ثانیه
قارون . (اِخ ) قارون عموزاده ٔ موسی صورتی زیبا داشت و در حفظ تورات از بیشتر بنی اسرائیل مقدم بود. ولی در جاه طلبی افراط میکرد و از بخل و حسد...
قارون . (اِخ ) محلی در 478هزارگزی طهران میان دورود و بیشه واقع و آنجا ایستگاه راه آهن است .
قارون دژ. [ دِ ] (اِخ ) نام قلعه ای است . (حبیب السیر خیام ج 2 ص 651 و 652 و چ قدیم ج 3 ص 233 و 234).
قارون شدن . [ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) توانگر شدن : مپندار گر سفله قارون شودکه طبع لئیمش دگرگون شود. سعدی (بوستان ).قارون گرفتمت که شدی در توا...
گنج قارون . [ گ َ ج ِ ] (اِخ ) گنج روان . گنجی که قارون از زر و سیم فراهم آورده بود و بزرگی و فراوانی آن قوم موسی را بشگفتی انداخت . در ...