قاضی
نویسه گردانی:
QAḌY
قاضی .(اِخ ) ابراهیم . (مولا...). رجوع به قاضی چلبی شود.
واژه های همانند
۵۷۷ مورد، زمان جستجو: ۱.۴۹ ثانیه
قاضی ولی . [ وَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان اوچ تپه ٔ بخش ترکمان شهرستان میانه . در 21هزارگزی جنوب خاوری ترکمان و 15هزارگزی شوسه ٔ تبریز وا...
قاضی وهب . [ وَ هََ ] (اِخ ) ابن وهب ، مکنی به ابوالبختری . رجوع به الانساب سمعانی و رجوع به ابوالبختری وهب بن وهب شود.
محمّد قاضی (زادهٔ ۱۲ مرداد ۱۲۹۲ در مهاباد - درگذشتهٔ ۲۴ دی ۱۳۷۶ در تهران) مترجم و نویسنده برجستهٔ کرد ایرانی، و مترجم آثاری چون دن کیشوت و زوربای یونا...
قاضی کوی . (اِخ ) همان «کالِسدون » است . خریسوپلیس ۞ قوما در کالسدون واقع است . رجوع به قاضی کویی و کالسدون شود.
قاضی مکه . [ ی ِ م َ ک ْ ک َ ] (اِخ ) فضل اﷲبن روزبهان حنفی اشعری اصفهانی ، ملقب به پاشا. از اعاظم علمای عامه و جامع معقول و منقول و قاضی...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
قاضی رئیس . [ رَ ](اِخ ) محمدبن عبدالرحمان بن احمدبن علی نسوی ، مکنی به ابوعمرو. قاضی و فقیه است که کتابهائی در فقه و تفسیر نگاشته و در ...
قاضی رشید. [ رَ ] (اِخ ) احمدبن علی . رجوع به احمدبن علی بن ابراهیم شود.
قاضی رشید. [ رَ ] (اِخ ) ذوالنون بن محمدبن ذوالنون مصری اخمیمی شافعی علوی ، ملقب به رشیدالدین . یکی از وزیران و والیان دانشمند است . وی ب...
قاضی رشید. [ رَ ] (اِخ ) عمربن مظفر فهری از مشاهیر شعرا و نویسندگان است و در مصر و شام به خدمات دیوانی اشتغال داشت . وی مدائحی در ستایش م...