قاضی
نویسه گردانی:
QAḌY
قاضی . (اِخ ) ابراهیم اسنوی شافعی نحوی . صاحب بغیة گوید: وی دانشمندی است فقیه و نحوی و بسیار هوشیار که فقه را نزد بهاء قفطی و اصول را نزد شمس اصفهانی و نحو را نزد بهاء نحاس آموخت و متصدی منصب قضاء سیوط و اخیم و قوص گردید. او دارای عقیده ٔ پاک و روشی نیکو بود و چون یکی از بزرگان و متنفذان به قوص آمد و از وی خواست بخشی از اموال یتیمان و زکوة را به او دهد استنکاف ورزید و گفت این مخصوص فقراست . این باعث شد که آن مرد متنفذ چون به قاهره برگشت با قاضی بدرالدین ابن جماعةکوشیدند که وی را از قضاء برکنار سازند ولی در اینکار موفق نشدند. او پس از چندی از قضاء عزل گردید و به سال 721 هَ . ق . وفات یافت . (روضات الجنات ص 50).
واژه های همانند
۵۷۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۸۴ ثانیه
قاضی اختیارالدین حسن . [ اِ رُدْ دی ح َ س َ ] (اِخ ) ولد قاضی غیاث الدین تربتی است و بوفور فضائل و کمالات از سایرقضات ممتاز بود. در اوقات جو...
قاضی ابن ابی الشوارب . [ اِ ن ُ اَ بِش ْ ش َ رِ ] (اِخ ) عبداﷲبن علی بن محمدبن عبدالملک بن ابی الشوارب . محدث قرشی اموی ، مکنی به ابوالحسن ...
قاضی ابوالفرج اصفهانی . [ اَ بُل ْ ف َ رَ ج ِ اِ ف َ ] (اِخ ) علی بن حسین . رجوع به ابوالفرج علی بن حسین شود.
قاضی جلال الدین کاشانی . [ ج َ لُدْ دی ن ِ ] (اِخ ) یکی از بزرگان دوران سلطنت معزالدین بهرام شاه . (حبیب السیر چ قدیم ، جزءچهارم از ج 2 ص ...
قاضی ابن سیمکه ٔ شیروانی . [ اِ ن ُ ک َ ی ِ شیر ] (اِخ ) احمدبن علی بن احمد. از فاضلان و ادیبان و شاعران است . صاحب تلخیص الاثار ضمن ترجمه ٔ ...
غاضی .(ع ص ) شتری که درخت غضا خورد. || تاریک وروشن . (از اضداد). (کنزاللغة). رجوع به غاض شود.
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
غاذی . (ع ص ) هو غاذی مال ؛ او نگهبان و نیکوکننده ٔ شتران است . (منتهی الارب ). || زخمی که خشک نشود. (از تاج العروس ).
غازی . (ص ، اِ) زن فاحشه . (از برهان ). || چرب روده ٔ پرمصالح . (برهان ). چرغند. || لقمه ٔ بزرگ ۞ . پیته ٔ درشت دبلة.(منتهی الارب ). || مع...
غازی . (ع ص ) نعت فاعلی از غزو. مرد پیکار و با دشمن دین کارزارکننده . ج ، غُزّی ̍، غُزّی ،غزاة، غزّاء و منه قوله تعالی : او کانوا غزی لوکانوا ...