قاعدة. [ ع ِ دَ ] (ع ص ) تأنیث قاعد. رجوع به قاعد شود. || (اِ) اصل . (کشاف اصطلاحات الفنون ). بنیاد. (آنندراج ) (زمخشری ). بنیاد دیوار. (ترجم...
قاعده /qā'ede/ معنی ۱. روش؛ شیوه. ۲. = قانون۱ ۳. (صفت) (زیستشناسی) ویژگی زنی که در دوران قاعدگی است. ۴. [قدیمی] بنیان؛ اساس؛ پایه؛ اصل. فرهنگ فارسی ع...
قاعده /qā'ede/ معنی ۱. روش؛ شیوه. ۲. = قانون۱ ۳. (صفت) (زیستشناسی) ویژگی زنی که در دوران قاعدگی است. ۴. [قدیمی] بنیان؛ اساس؛ پایه؛ اصل. فرهنگ فارسی ع...
بی قاعده . [ ع ِ دَ / دِ ] (ص مرکب ) (از: بی + قاعده ) بی نظم و ترتیب . (آنندراج ). بی نظم و بدون ترتیب . || بدون اساس . (ناظم الاطباء). || ن...
همتای پارسی این دو واژه ی عربی، این است: استام تشرو ostāme teŝru (پهلوی- اوستایی)***فانکو آدینات 09163657861
جسم قاعده ای . [ ج ِ م ِ ع ِ دَ / دِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) جسم کوچک کروی که در انتهای مژکهای سلول مژکدار قرار دارد. (از جانورشناسی عمومی...
قاعده طلایی یا قاعده زرین (به انگلیسی: Golden Rule) یک اصل اخلاقی است که دو مطلب را بیان میکند: 1. شخص باید به گونهای با دیگران رفتار کند که دوست دا...