قافل
نویسه گردانی:
QAFL
قافل . [ ف ِ ] (ع ص ) بازگردنده از سفر. (منتهی الارب ) (آنندراج ). || آنکه دست او خشک شده باشد. (مهذب الاسماء). مرد خشک دست . (منتهی الارب ). || پوست خشک . خشک پوست . (منتهی الارب ).
واژه های همانند
۱۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۷ ثانیه
غافل . [ ف ِ ] (ع ص ) بی خبر. ناآگاه . (دهار). گول . (نصاب ). بیخود. (ترجمان علامه ٔ جرجانی ). بی خرد. نادان که درکارها اهمال و فروگذاری کند. دا...
غافل . [ ف ِ] (اِخ ) نام جد عبداﷲبن مسعود است . (منتهی الارب ).
غافل . [ ف ِ ] (اِخ ) تخلص یکی از شعرای هندوستان است . وی از اهالی اگره و به «غافل اکبرآبادی » شهرت یافته است . (قاموس الاعلام ترکی ).
غافل . [ ف ِ ] (اِخ ) ملک خسرو. وی یکی از شعرای ایران و از اهالی سیستان بوده است ، از اوست :غافل نشوی از این دو معنی غافل سرمایه ٔ مرد زین...
غافل . [ ف ِ ] (اِخ ) موضعی است . (منتهی الارب ).
غافل . [ ف ِ ] (اِخ ) ابن صخر، برادر بنی قریم بن ساهلة است . (منتهی الارب ).
غافل دل . [ ف ِ دِ ] (ص مرکب ) آنکه غافل باشد. کسی که خاطر او به غفلت گراید: رجل ٌ سَرِف ُ الفؤاد؛ مرد غافل دل خطاکار. (منتهی الارب ).
غافل گیر. [ ف ِ ] (نف مرکب ) کسی که بی خبر بر کسی حمله ور شود. (آنندراج ).غافل گیرنده . سگ غافلگیر، سگ هرزه مَرَس : بکش سگ را مهل تا پیر گرد...
غافل وار. [ ف ِ ] (ص مرکب ) چون غافل .مانند غافل . غافل گونه : از برای تو فخ نهند و تو غافل وار روزگار می بری . (سندبادنامه ص 325).
غافل گونه . [ ف ِ ن َ / ن ِ ] (ص مرکب ) مانند غافل . غافل وار : پادشاه اسلام لشکریان خود را غافل گونه دید و از استعداد جنگ ذاهل ... (تاریخ غاز...