قباد
نویسه گردانی:
QBAD
قباد. [ ق ُ ] (اِخ ) پسر انوشیروان ملقب به شیرویه بود. شیرویه چون به تخت نشست تاج بر سر نهاد و در راه عدل و رعیت پروری گام نهاد ولی ازنابخردی به روایت اقل ، پانزده برادر خود را به قتل رسانید و به وصلت با شیرین طمع داشت و در این باره بسیار اصرار ورزید. شیرین او را به وصال خود امیدوار ساخته به بهانه ای به دخمه ٔ خسرو رفت و زهری کشنده خورده فی الحال درگذشت . گویند چون شیرویه دست به کشتن برادران خود آلود خواهرانش پوراندخت و آذرمیدخت او رادیدار نموده و زبان بسرزنش او گشوده و گفتند که حرص حکومت ترا به کشتن پدر و پانزده برادر وادار ساخت وبی گمان تو به کیفر گناهان خود خواهی رسید. شیرویه از این سخنان بسیار گریست و افسر از سر برگرفت و از فرط ناراحتی به مرض طاعون یا بیماری دیگری دچار گشت ووفات یافت . مدت عمرش 22 سال و مدت سلطنت وی به روایت جمهور مورخان هشت ماه بود. (حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 251 و 252). وی در مدائن مدفون است . (مجمل التواریخ والقصص چ تهران 1318 ص 464). در کامل ابن اثیر آمده است : قباد پسر پرویز پسر هرمز پسر انوشیروان پدر خود را به اشاره ٔ اعیان مملکت و هفده برادر خود را بامشورت وزیر خود فیروز به قتل رسانید. (کامل ابن اثیرچ یکم جزء یکم ص 223 و 224). رجوع به شیرویه شود.
واژه های همانند
۲۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۲ ثانیه
شاد قباد. [ ق ُ ] (اِخ ) کوره ای است از کوره های قباد پادشاه که بجانب مشرق بغداد بوده و مشتمل بوده بر بلاد متعدده ٔ ثمانیه و اسامی بعضی د...
شهر قباد. [ ش َ رِ ق ُ ] (اِخ ) نام شهری بین ارجان و ابرشهر در فارس . (از معجم البلدان ).
پور قباد. [ رِ ق ُ ] (اِخ ) مراد انوشیروان شاهنشاه ساسانی است . رجوع به انوشیروان شود.
گنج قباد. [ ] (اِخ ) دهی است از دهستان سمیرم بالا بخش حومه ٔ شهرستان شهرضاکه در 27هزارگزی شمال باختری شهرضا و 4هزارگزی راه ماشین رو طالخ...
اولاد قباد. [ اُ ق ُ ] (اِخ ) دهی ازدهستان کوهدشت بخش طرهان شهرستان خرم آباد است با 180 تن سکنه . آب آن از چشمه و محصول آن غلات و شغل ز...
قلعه قباد. [ ق َ ع َ ق ُ ](اِخ ) دهی است از دهستان بالا شهرستان نهاوند، واقع در 12 هزارگزی جنوب خاوری نهاوند و یک هزارگزی باخترراه شوسه ٔ ن...
قلعه قباد. [ ق َ ع َ ق ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان درو فرامان بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان ، واقع در 21هزارگزی خاور کرمانشاه و 3هزارگزی با...
کوره ٔ قباد. [ رَ / رِ ی ِ ق ُ ] (اِخ ) رجوع به ماده ٔ بعد شود.
خوره ٔ قباد. [ خوَ / خ ُ رَ / رِ ی ِ ق ُ ] (اِخ ) نام یکی از بخشهای فارس قدیم . رجوع به «خره » و «خوره » شود.
قشلاق قباد. [ ق ِ ق ُ ] (اِخ ) دهی از دهستان ترک شهرستان ملایر واقع در 39 هزارگزی شمال خاوری ملایر و 17 هزارگزی خاور شوسه ٔ ملایر به تهران ....