اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

قباد

نویسه گردانی: QBAD
قباد. [ ق ُ ] (اِخ ) پسر کاوه و برادر قارن . یکی از سرداران لشکر ایران در زمان سلطنت نوذر فرزند منوچهر است که در جنگ با افراسیاب به زخم تیغ بارمان نام یکی از پهلوانان توران کشته شد. (از حبیب السیر چ خیام ج 1 ص 188) :
قباد و چو کشواد زرین کلاه
بسی نامداران گیتی پناه .

فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 1 ص 96).


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۲۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۳ ثانیه
شاد قباد. [ ق ُ ] (اِخ ) کوره ای است از کوره های قباد پادشاه که بجانب مشرق بغداد بوده و مشتمل بوده بر بلاد متعدده ٔ ثمانیه و اسامی بعضی د...
شهر قباد. [ ش َ رِ ق ُ ] (اِخ ) نام شهری بین ارجان و ابرشهر در فارس . (از معجم البلدان ).
پور قباد. [ رِ ق ُ ] (اِخ ) مراد انوشیروان شاهنشاه ساسانی است . رجوع به انوشیروان شود.
گنج قباد. [ ] (اِخ ) دهی است از دهستان سمیرم بالا بخش حومه ٔ شهرستان شهرضاکه در 27هزارگزی شمال باختری شهرضا و 4هزارگزی راه ماشین رو طالخ...
اولاد قباد. [ اُ ق ُ ] (اِخ ) دهی ازدهستان کوهدشت بخش طرهان شهرستان خرم آباد است با 180 تن سکنه . آب آن از چشمه و محصول آن غلات و شغل ز...
قلعه قباد. [ ق َ ع َ ق ُ ](اِخ ) دهی است از دهستان بالا شهرستان نهاوند، واقع در 12 هزارگزی جنوب خاوری نهاوند و یک هزارگزی باخترراه شوسه ٔ ن...
قلعه قباد. [ ق َ ع َ ق ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان درو فرامان بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان ، واقع در 21هزارگزی خاور کرمانشاه و 3هزارگزی با...
کوره ٔ قباد. [ رَ / رِ ی ِ ق ُ ] (اِخ ) رجوع به ماده ٔ بعد شود.
خوره ٔ قباد. [ خوَ / خ ُ رَ / رِ ی ِ ق ُ ] (اِخ ) نام یکی از بخشهای فارس قدیم . رجوع به «خره » و «خوره » شود.
قشلاق قباد. [ ق ِ ق ُ ] (اِخ ) دهی از دهستان ترک شهرستان ملایر واقع در 39 هزارگزی شمال خاوری ملایر و 17 هزارگزی خاور شوسه ٔ ملایر به تهران ....
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۳ ۳ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.