قبض
نویسه گردانی:
QBḌ
قبض . [ ق َ ب َ ] (ع اِ) این فَعَل به معنی مفعول است یعنی به پنجه گرفته . (منتهی الارب ). گویند: دخل مال فلان فی القَبَض ؛ ای فیما قُبِض من اموال الناس . (منتهی الارب ).
واژه های همانند
۱۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۶ ثانیه
قبض خاطر. [ ق َ ض ِ طِ ] (ترکیب اضافی ،اِ مرکب ) گرفتگی خاطر. ملالت خاطر. (ناظم الاطباء).
قبض داخل . [ ق َ ض ِ خ ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) در اصطلاح رمل نام شکلی باشد بدین صورت . (کشاف اصطلاحات الفنون ).
قبض و بسط. [ ق َ ض ُ ب َ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) از نظر صوفی دو حالت است که پس از ترقی عبد از حالت خوف و رجاءپیدا میشود. قبض برای عارف ...
قبض الواصل . [ ق َ ضُل ْ ص ِ ] (ع اِ مرکب )ترده ٔ رسید. سند رسید. قبض الوصول . (ناظم الاطباء).
قبض الوصول . [ ق َ ضُل ْ وُ ] (ع اِ مرکب )ترده ٔ رسید. سند رسید. قبض الواصل . (ناظم الاطباء).
قبض و اقباض . [ ق َ ض ُ اِ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) گرفتن و دادن قبض . رد و بدل کردن سند و قباله .
قبض روح کردن . [ ق َ ض ِک َ دَ ] (مص مرکب ) جان ستدن . گرفتن جان . میراندن .
قبز. [ ق ِ ] (ع ص ) مرد کوتاه بالا نیک زفت . (منتهی الارب ).
قبز. [ ق ُب ْ ب ُ ] (اِخ ) دهی از دهستان قوشخانه بخش باجگیران شهرستان قوچان . واقع در 75هزارگزی شمال باختری باجگیران و 3هزارگزی شمال مالرو...