قبول . [ ق َ ] (ع مص ) پذیرفتن . || دلو را از ساقی گرفتن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || (اِمص ) پذیرائی . (منتهی الارب ). || (اِ) مام ناف . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || باد صبا از آن جهت که ضد دبور است . یا آن که مقابل در کعبه شرفهااﷲ میوزد. یا آن که مقبول طبایع و نفوس است . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || (ص ) در فارسی اکثر به معنی مقبول آید و با لفظ افتادن و کردن استعمال نمایند. (آنندراج )
: ای کز کمال حسن تو حیران شده عقول
در سینه ها عزیزی و در دیده ها قبول .
میرحسن دهلوی (از آنندراج ).
نیست غیر از ناقبولی سازگار راستان
میخورم خون همچو تیر از دل پسندیهای خویش .
ملا مفیدبلخی (از آنندراج ).
|| زیبا. خوب . || (اِمص ) خوبی . (منتهی الارب ). || جمال . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || (اِ) هیأت و لباس .(منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).