اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

قت

نویسه گردانی: QT
قت . [ ق َت ت ] (ع مص ) بریدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ): قت ّ خشب ؛ برید آن را.(از ناظم الاطباء). قت ّ ثوب ؛ برید آن را. (از اقرب الموارد). || کم کردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء): قت ّ چیزی ؛ تقلیل آن . (از اقرب الموارد). || اندک اندک فراهم کردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء): قت ّ چیزی ؛ گرد آوردن چیزی را اندک اندک . (از اقرب الموارد). || آماده و مهیا ساختن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). || در پی رفتن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء): قت اثر کسی ؛ پابپا او را دنبال کردن . پیروی کردن از اثر کسی . (ازاقرب الموارد). || پنهان در پی کسی رفتن تا اراده ٔ او معلوم نماید. (منتهی الارب ) (آنندراج ). قت ّ الی فلان ؛ در نهان دنبال کردن کسی را برای دانستن قصد وی . (از اقرب الموارد). || سخن چینی کردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء): قت ّ حدیث را؛ نمامی کردن آن را یعنی رساندن سخن کسی بر جهت فساد و تباهی . (از اقرب الموارد). || دروغ گفتن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (اقرب الموارد). || بوئیدن شبان بول شتر هیمازده ۞ را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء): قت ّ راعی ؛ بوی کردن بول شتر مهیوم را تا بدان رهبری شود. (از اقرب الموارد). || روغن در گل پروردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۱ ثانیه
قت . [ ق َت ت ] (ع اِ)یونجه . (ناظم الاطباء). اسپست تر یا اسپست خشک . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). فصفصه و بقولی خشک آن . (از ا...
شونه قت بین . [ ن َ / ن ِ ق َ ] (اِ مرکب ) هدهد به لهجه ٔ طبری . (یادداشت مؤلف ). در خراسان شونه سر گویند. شانه بسر. پوپک .
غت . [ غ ُ / غ َ ] (ص ) احمق . ابله . (برهان قاطع) (فرهنگ اوبهی ). جاهل و نادان . (برهان قاطع). گول . (آنندراج ) (انجمن آرا) : هست با فضل شیخ ...
غت . [ غ َت ت ] (ع مص ) رنجانیدن کسی را در کار. (منتهی الارب ) (آنندراج ): غته بالامر غتّاً. (منتهی الارب ). || غت در آب ؛ غوطه دادن کسی ...
قط. [ ق َطط ] (ع مص ) گران گردیدن نرخ . گویند: قَطَّ السعر قطاً و قُطوطاً، قُطَّ السعر (به طور مجهول ). (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || بریدن...
قط. [ ق َطْ طُ ] (ع ق ) هرگز. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد): مارأیته قَطﱡ؛ ندیدم او را هرگز. (منتهی الارب ). اصل این کلمه قطط است ، طاء نخست ...
قط. [ ق َطط / ق َ ] (ع اِ صوت ) بانگ سنگخوار. و گاه تخفیف دهند. (منتهی الارب ). || (مص ) خواندن سنگخواره را با قطقط گفتن . (اقرب الموارد).
قط. [ ق َطط ] (اِخ ) شهری است به فلسطین میان رمله و بیت المقدس . (معجم البلدان ).
قط. [ ق ِطط ] (ع اِ) نصیب . (اقرب الموارد). بهره . (منتهی الارب ) : و قالوا ربنا عجل لنا قِطَّنا قبل یوم الحساب . (قرآن 16/38). || چک . (منت...
غط. [ غ َطط ] (ع مص ) غط نائم ؛ خرخر نمودن در خواب . همچنین است غط مذبوح و مخنوق . (از منتهی الارب ). غط النائم و المذبوح و المخنوق غطاً و غط...
« قبلی صفحه ۱ از ۲ ۲ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.