قتر
نویسه گردانی:
QTR
قتر. [ ق َ ] (ع مص ) تنگ کردن نفقه را برعیال . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ترجمان علامه ٔجرجانی ) (اقرب الموارد): قتر قتراً و قتوراً؛ تنگ کرد نفقه را بر عیال . (منتهی الارب ). || قوت روزگذار دادن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || بخور کردن . (آنندراج ) (منتهی الارب ). آتش ، دود کردن آتش . (اقرب الموارد). || بلند گردیدن و منتشر شدن بو. (منتهی الارب ) (آنندراج ): قتر لحم ؛ بلندشدن بوی آن . (اقرب الموارد). قترت القدر؛ بلند گردیدو منتشر شد بوی دیگ افزار آن . (منتهی الارب ). || قتر شی ٔ؛ ضم کرد بعض چیزی به بعض . || قتر زره ؛ برای آن سر میخ ساخت . || قتر امر؛ لازم گرفت او را. || قتر میان دو امر؛ اندازه گرفتن و تخمین کردن آن را. (اقرب الموارد).
واژه های همانند
۲۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۷ ثانیه
قتر. [ ق َ ] (ع اِ) قدر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رمقی از زندگی . (از اقرب الموارد). قوت روزگذار. (منتهی الارب ) (آنندراج...
قتر. [ ق ُ ] (ع اِ) کرانه . جانب . و این لغتی است در قطر. ج ، اقتار. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). قُتُر. رجوع به قُتُر شود.
قتر. [ ق ُ ت ُ ] (ع اِ) کرانه . و این لغتی است در قطر. ج ، اقتار. (منتهی الارب ). رجوع به قُتر شود.
قتر. [ ق َ ت ِ ] (ع ص ) مرد متکبر. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (اقرب الموارد).
قتر. [ ق ِ ] (ع اِ) نوعی از پیکان . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (اقرب الموارد). || تیر. (منتهی الارب ) (آنندراج ). || تیر خرد. (منتهی الارب ) ...
قتر. [ ق َ ت َ ] (ع اِ) قَدَر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || گرد سیاه . (ترتیب عادل جرجانی ).
قتر. [ ق َ ت َ ] (ع مص ) بخور کردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (اقرب الموارد). قتر قتراً. (منتهی الارب ). || بلند گردیدن و منتشر شدن بو. (منته...
قطر. [ ق َ ] (ع مص ) دوختن جامه را. || قطران مالیدن شتر را. || چکیدن . || چکانیدن . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). اصمعی گوید: متعدی و لا...
قطر. [ ق َ ] (ع اِ) باران . || آنچه بچکد. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
قطر.[ ق ِ ] (ع اِ) مس ، یا مس گداخته ، یا نوعی از مس . || نوعی از چادر و جامه که آن را قطریة خوانند. || مال . گویند: بذرت قطر ابی ؛ یعنی ...