قد
نویسه گردانی:
QD
قد. [ ق َ ] (ع اِ فعل ) مرادف یکفی . گویند: قدنی درهم و قد زیداً درهم . || (ص ) مرادف حسب . و این مبنی بر سکون غالباً به کار رود. گویند: قد زیداً درهم ؛ ای حسبه . و معرب نیز آید چون : قد زید درهم ؛ ای حسبه . (منتهی الارب ).
واژه های همانند
۳۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۱ ثانیه
همتای پارسی این دو واژه ی عربی، این است: مکنام mokannām (با تشدید ن) (مُک؛ دری با مانوی hannām)***فانکو آدینات 09163657861
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
میانه قد. [ ن َ / ن ِ ق َ ] (ص مرکب ) میان بالا و میان قد. (ناظم الاطباء). متوسطقامت . (آنندراج ). میانه قامت . میانه بالا. معتدل القامه . (یادداشت ...
کوتاه قد. [ ق َ د د ] (ص مرکب ) پست قامت و آنکه قد و بالای وی کوتاه بود و بلند نباشد. (ناظم الاطباء). کسی که قدش کوتاه است . کوتاه بالا. قص...
کشیده قد.[ ک َ / ک ِ دَ / دِ ق دد ] (ص مرکب ) بلندبالا. درازاندام . بلنداندام . بلندقامت . کشیده قامت . کشیده اندام . (یادداشت مؤلف ). قامت رسا. آخ...
قد کشیدن . [ ق َ ک َ / ک ِ دَ ](مص مرکب ) برخاستن به تعظیم . (آنندراج ). || نمو کردن . نشو و نما کردن . بالا کردن : قد میکشد حسود که بیمار شد م...
قد و بالا.[ ق َ دُ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) قامت : ترا به سروین بالا قیاس نتوان کردکه سرو را قد و بالا بذان تو ماند. دقیقی .شیوه و ناز تو شی...
قد و قواره . [ ق َدْ دُ ق َ رَ / رِ ] (اِ مرکب ، از اتباع ) اندام . قامت .- به قد و قواره ٔ او ؛ به بلندی قامت و اندام او.
افراشته قد. [ اَ ت َ / ت ِ ق َ ] (ص مرکب ) آخته قد. (مؤید). بلندبالا. کذا فی المحمودی . (فرهنگ شعوری ).
خوش قد و بالا. [ خوَش ْ / خُش ْ ق َدْ دُ / ق َ دُ ](ص مرکب ) رشیق . بلندبالا. خوش قامت . خوش قد و قامت .