قرار گرفتن . [ ق َ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) ساکن شدن . || آسوده گشتن . راحت شدن . || آرام گرفتن . (ناظم الاطباء)
: وزارت از بر تو رفت
۞ به سفر
بگشت گرد جهان و جهانیان بسیار
که بهتر از توکسی همنشین خویش نیافت
نشست با تو مقیم و گرفت با تو قرار.
امیر معزی (از آنندراج ).
مُلک هم برمَلک قرار گرفت
روزگار آخر اعتبار گرفت .
انوری (از آنندراج ).
هر آنکه مهر گلی در دلش قرار گرفت
روا بود که تحمل کند جفای هزار.
سعدی .
چو سیلاب ریزان که در کوهسار
نگیرد همی بر بلندی قرار.
سعدی .
|| خاموش شدن . بیحرکت شدن . (ناظم الاطباء). || استوار و محکم شدن . (آنندراج ). || ثابت گشتن . (ناظم الاطباء). قرار گرفتن در جای . جای گرم داشتن . جای گرم کردن . (مجموعه ٔ مترادفات ).