اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

قرقه

نویسه گردانی: QRQH
قرقه . [ ق َ ق َ ] (اِخ ) قارقا. دهی جزء دهستان ابرغان بخش مرکزی شهرستان سراب واقع در 21 هزارگزی جنوب باختری سراب و 12000 گزی شوسه ٔ سراب به تبریز. موقع جغرافیایی آن کوهستانی معتدل است . سکنه ٔ آن 702 تن . آب آن از نهر و چشمه و محصول آن غلات ، حبوبات و شغل اهالی زراعت و گله داری است . راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۱ ثانیه
غرقه گشته . [ غ َ ق َ / ق ِ گ َ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) آنکه غرق شود. غرق شده . غرق گشته . رجوع به غرق شود : مرد غرقه گشته جانی می کنددست را...
غرقه شدن . [ غ َ ق َ / ق ِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) غرق شدن . در آب فروشدن . خفه شدن در آب . غریق شدن : دهان خشک و غرقه شده تن در آب ز رنج و ز...
غرقه گشتن .[ غ َ ق َ / ق ِ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) غرقه شدن . غرق گشتن . در آب فرورفتن . خفه شدن در آب و مردن : دلش غرقه گشته به آز اندرون پ...
غرقه کردن . [ غ َ ق َ / ق ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) غرق کردن . در آب فروبردن . تغریق . اغراق . (منتهی الارب ) (تاج المصادر بیهقی ) (ترجمان القرآن ...
غرقه به خون . [ غ َ ق َ / ق ِ ب ِ ] (ص مرکب )فرورفته به خون . درخون فرورفته . خون آلود : از اسب اندرافتاد آنگه نگون به خواری و زاری و غرقه به خ...
غرقه گردیدن . [ غ َ ق َ / ق ِ گ َ دی دَ ] (مص مرکب ) غرق شدن . غرقه گشتن . رجوع به غرقه گشتن شود : کشتی خرد است دست در وی زن تا غرقه نگر...
غرقه گردانیدن . [ غ َ ق َ / ق ِ گ َ دَ ] (مص مرکب ) غرق کردن . غرقه کردن . تغریق . (مصادر زوزنی ). اغراق . رجوع به غرق و غرقه کردن شود.
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۲ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.