قریر. [ ق َ ] (ع ص ) رجل قریرالعین ؛ مرد خنک چشم . (منتهی الارب )
: ادب رابه من بود بازو قوی
به من بود چشم کتابت قریر.
ناصرخسرو.
بر سر لشکر کفار به هنگام نبرد
چشم تقدیر به شمشیرعلی بود قریر.
ناصرخسرو.
اقرار کن بدو و بیاموز علم او
تا پشت دین قوی کنی و چشم دل قریر.
ناصرخسرو.
|| (مص ) بانگ کردن مار. (آنندراج ).