قس
نویسه گردانی:
QS
قس . [ ق ُس س ] (اِخ ) ابن ساعدة. اسقف نجران است که در بلاغت به وی مثل زنند. (اقرب الموارد). وی حکیمی بود بلیغ در عرب و ششصد سال زندگانی نمود (!)، و در حدیث از او یاد شده است . (از منتهی الارب ). قس بن ساعدةبن جذامةبن زفربن ایادبن نزاربن خطیبه ، بلیغ عرب و قاضی عصر خود و اسقف نجران بود. وی به سال 600 هَ . ق . وفات کرد. ابوعلی بن سکن و ابن شاهین و عبدان مروزی و ابوموسی وی را در زمره ٔ صحابیان قلمداد کرده اند. ابوحاتم سجستانی وی را از سالمندان دانسته و گوید: وی 380 سال عمر داشت . گویند وی نخستین عربی است که با تکیه بر عصا یا شمشیر خطبه خواند و نخستین کسی است که در کلام خود «اما بعد» گفت و نخستین کسی است که در نامه ٔ خود نوشت «من فلان الی فلان ». وی بر قیصر روم وارد میشد و مورد احترام قرار میگرفت . تا قبل از بعثت پیغمبر (ص ) حیات داشته و آن حضرت او را دیده است . پس از مرگ وی [ 23 سال قبل از هجرت ] درباره ٔ او از پیغمبر پرسیدند، گفت : «یحشر امة وحدة». (اعلام زرکلی چ 2 ج 6 ص 39) (الموسوعة العربیة). این اشعار از اوست :
فی الذاهبین الاوّلیَ
ن َ من القرون لنا بصائر
لما رأیت موارداً
للموت لیس لها مصادر
و رأیت قومی نحوها
تمضی الاصاغر و الاکابر
لایرجع الماضی اًلَی ْ
ی َ و لا من الباقین غابر
ایقنت انی لامحا -
لة حیث صار القوم صائر.
گویند چون این ابیات را برای رسول خدا (ص ) خواندند فرمود: «انه یبعث امة علی حده ». (بلوغ الارب ج 3 ص 155). و رجوع به الاصابة شود.
واژه های همانند
۳۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۱ ثانیه
قس . [ ق َس س ] (ع مص ) رنج دادن و آزردن به سخن زشت . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). گویند: قسّهم قسّاً؛ رنج داد و آزرده کرد ایشان را به ...
قس . [ ق َس س ] (ع اِ) خداوند شتران که پیوسته ملازم آنها باشد. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || مهتر ترسایان و دانشمند آنه...
قس . [ ق َ ] (اِ) لبلاب بی ثمر است . برگش مشبک و ریزه و شاخش باریک و شرب برگ و شاخ او مُدِرّ حیض و فرزجه ٔ او با عسل مُخرج جنین و سعوط عص...
قس . [ ق ِس س ] (ع مص ) در پی چیزی شدن و جستن آن را. || سخن چینی نمودن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به قَس ّ و قُس ّ شود.
قس . [ ق ِس س ] (ع اِ) کشیش . رجوع به قُس ّ و قَس ّ شود.
قس . [ ق ُس س ] (ع مص ) در پی چیزی شدن و جستن آن را. || سخن چینی نمودن . (منتهی الارب ). رجوع به قَس ّ و قِس ّ شود.
قس . [ ق ُس س ] (ع اِ) دانشمند ترسایان . (السامی فی الاسامی ). رجوع به قَس ّ و قِس ّ شود. عربی قسیس و سریانی قشیشا ۞ (پیر کاهن ) و آرامی قش...
قس . [ ق َس س ] (اِخ ) شهری است . (منتهی الارب ).
قس .[ ق َس س ] (اِخ ) موضعی است میان عریش و قرماء از بلادمصر، و جامه ٔ قسّی بدان منسوب است . (منتهی الارب ).
قس . [ ق َس س ] (اِخ ) ساحلی است در بلاد هند. (منتهی الارب ). نام جائی است ، و در حدیثی از علی آمده است که رسول خدا (ص ) از پوشیدن جامه ٔ ...