قسط
نویسه گردانی:
QSṬ
قسط. [ ق ُ] (ع اِ) کسد. کست . کسط، و آن دارویی است . (منتهی الارب ). عود هندی و عربی که بدان علاج کنند، مُدِرّ و نافع کبد است . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ). بیخی است شبیه به بیخ لفاح و از نواحی هند خیزد و نباتش مفروش و بی ساق و برگش عریض و سه قسم میباشد: یکی شیرین و سبک و سفید و با عطریت و قسط بحری و عربی نامند و قسمی مایل به سیاهی و سبک و سطبر و کم بوی و تلخ و او را قسط هندی نامند و قسمی مایل به سرخی و سنگین ودر وزن شبیه به چوب شمشاد و خوشبو و بی تلخی است ، واز مطلق او مراد قسط شیرین است و بهترین او سفید تازه ٔ گرم نخورده است که اندک زبان را بگزد و قوتش تا چهار سال باقی است ، و فرق در میان او و راسن که قسط شامی نامند عدم عطریت راسن است و عدم گزندگی زبان و صلابت آن ، در سیُم گرم و خشک و مدرّ بول و حیض و جاذب خلط از عمق بدن و تریاق سموم حیوانی و مفتح سدّه ٔ جگر و قاطع خلاط غلیظه و لزجه و مبهّی و کشنده ٔ اقسام کرم معده و جهت درد رحم و درد سینه و شکافتگی عضل و تقویت معده و جگر و دردهای مزمنه ٔ دماغی و معده و عضلات و مفاصل و تحلیل ریاح و اخراج سنگ گرده و با سکنجبین جهت تب ربع و با عسل جهت ربو و ضیق النفس و سرفه ٔکهنه و یرقان و علل سپرز و استسقاء و تشنج و کزاز ورعشه و حذر نافع و بخور او قاتل جنین و رافع وبا و زکام و ضماد او جهت کلف و عرق النسا و دردهای بارده وبا روغن زیتون جهت رفع لرز و فالج و استرضاء و درد گوش و سعوط او جهت دردسر مزمن و ذرور او جهت قروح رطبه مفید و فرزجه ٔ او مُدرّ حیض و طلای او با سرکه و قطران و عسل جهت داءالثعلب و غش نافع و مضر مثانه و مصلحش گل انگبین و مضر ریه و مصلح او انیسون و قدر شربتش یک درهم و بدلش نصف وزن او عاقرقرحاست و روغن قسطساذج که قسط تلخ را به قدر چهل مثقال نیمکوب کرده یک شبانه روز در شراب خیسانیده با چهارصد مثقال روغن زیتون بجوشانند تا شراب سوخته ٔ روغن بماند گرم و خشک و محلل و مقوی و رافع برودت معده و جگر و لرز و تبهای بلغمی و سوداوی و مقوی موی و قدر شربتش تا هفت درهم و روغن غیرساذج او در دستورات مذکور است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). و رجوع به بحرالجواهر و مخزن الادویه شود.
واژه های همانند
۱۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۸ ثانیه
قسط. [ ق َ س َ ] (ع اِمص )خشکی در گردن . || راستی استخوانهای ساق ستور، و آن عیب است . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ).من عیوب الخلقیة لل...
قسط. [ ق َ س ُ ] (ع ص ) رَجُل قسطالرِّجْل ، مرد راست استخوان پای . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ).
قسط. [ ق َ ] (ع مص ) عدل و داد کردن . (اقرب الموارد)(منتهی الارب ). و این از مصادری است که صفت واقع میشود، مانند عدل . گویند: رجل قسط، چنانک...
قسط. [ ق ِ ] (ع اِ) عدل و داد. || بهره از هر چیزی . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). حصه و نصیب . (اقرب الموارد). || پیمانه که نیمه ٔ صاع ...
قسط. [ ق َ ] (ع مص ) جور و بیدادگری کردن و از حق بازگردیدن . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || پریشان و پراکنده نمودن چیزی را. (منتهی ...
قسط. [ ق ُ ] (ع ص ، اِ) ج ِ قَسْطاء.(اقرب الموارد) (منتهی الارب ). رجوع به قسطاء شود.
قسط تلخ . [ ق ُ طِ ت َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) قسط کشمیری است . رجوع به قُسط شود.
پیش قسط. [ ق ِ ] (اِ مرکب ) مساعده . || قسمت نخست از چند قسمت وجهی که بعاجل دهند و اقساط دیگر را به آجل . یک حصه از چند حصه ٔ پرداخت پولی ...
قسط مقری . [ ق ُ طِ م ُ ] (اِخ ) اسماعیل بن قسطنطین مکی . از قراء است . (منتهی الارب ).
قسط هندی . [ ق ُ طِ هَِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) قسط تلخ است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). رجوع به قُسط شود.