قسیم
نویسه گردانی:
QSYM
قسیم . [ ق َ ] (اِخ ) شهرهایی است در اواسط جزیره ٔ عربی واقع درارتفاعات صحرا که وادی رمه از آن ها میگذرد. این شهرها در حدود 25هزار جمعیت دارد. بعضی از آنان با یمن و شام و عراق روابط بازرگانی دارند. (ذیل المنجد).
واژه های همانند
۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۱ ثانیه
قسیم . [ ق َ ] (ع اِ) نصیب . ج ، اَقْسِماء. جج ، اقاسیم . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || (ص ) جمیل . (اقرب الموارد). مرد صاحب جمال . (منتهی ...
قسیم . [ ق َ ] (اِخ ) اسبی است مر بنی جعدة را. (منتهی الارب ).
قسیم . [ ق َ ] (اِخ ) وادیی است در یمامه . (معجم البلدان ).
قسیم . [ ق َ] (اِخ ) ابن ابراهیم . رجوع به بزرجمهر قسیمی شود.
قسیم الدوله . [ ق َ مُدْ دَ ل َ ] (اِخ ) لقب آق سنقر حکمران حلب و سرسلسله ٔ خاندان اتابکان موصل است . رجوع به آق سنقر شود.
قسیم امیرالمؤمنین . [ ق َ اَ رُل ْ م ُءْ م ِ ] (اِخ ) ابوالمظفر قلادون الصالحی . ملک مصر است . || برکیارق بن سلطان ملکشاه . رجوع به برکیارق ...
قصیم . [ ق َ ] (ع ص ، اِ) پنبه ٔ دیرینه ، یا درخت کهنه ٔ آن . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || ضعیف و سریعالانکسار و زودشکن : رجل قصیم ؛ ضعیف...
قصیم . [ ق َ ] (اِخ ) موضعی است میان یمامه و بصره . (منتهی الارب ).
قصیم . [ ق َ ] (اِخ ) موضعی است بر کنار راه کسی که به بطن فلج رود. (منتهی الارب ) (معجم البلدان ).