گفتگو درباره واژه گزارش تخلف قصر نویسه گردانی: QṢR قصر. [ ق َ ص ِ ] (اِخ ) ۞ [ اقلیم ] ایالتی از اسپانیا، و در آن است قصر منسوب به ابودانس و در آن است یابره و بطلیوس و شریشه و مارده و قنطرةالسیف و قوریه . (الحلل السندسیه ج 1 ص 78، 88، 308، 356، 425). واژه های قبلی و بعدی واژه های همانند ۹۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۳۰ ثانیه واژه معنی قسر نازا، عقیم، گاو یا گوسفند ماده ای که در طول یک دوره ی پرواربندی از جفت گیری با گاو یا گوسفند نر بگریزد و باردار نشود. قسر قسر. [ ق َ ] (ع مص ) به ستم بر کاری داشتن . (منتهی الارب ) (تاج المصادر بیهقی ). به قهر و کراهت به کاری واداشتن . گویند:قسره علی امر؛ اکره... قسر قسر. [ ق َ ] (اِخ ) نام بطنی است از بجیله . (منتهی الارب ). قسر قسر. [ ق َ ] (اِخ ) نام مردی است . (منتهی الارب ). قسر قسر. [ ق ِ س ِ ] (ص ) بی حاصل . نازا. عقیم . عاقر. سترون .- قسر دررفتن حیوان ؛ بار نگرفتن و نزادن و حمل برنداشتن آن هنگام جفت گیری .- || و ... قسر قسر. [ ق َ ] (اِخ ) نام کوه سراة است که در حدیث نبوی وارد شده است . رجوع به معجم البلدان شود. قسر قسر. [ ق َ ] (اِخ ) ابن عبقربن انماربن اراش بن عمروبن الغوث . تیره ای است از بجیلة. (اللباب ). قسربن عبقربن انماربن اراش ، از قحطان و جد جا... غثر غثر. [ غ َ ] (ع مص ) موج زن گردیدن زمین به سبزی گیاه : غثرت الارض بالنبات . (منتهی الارب ). غثر غثر. [ غ َ ث َ ] (ع اِ) پرزه ٔ جامه و ریشه ٔ آن . (آنندراج ): اغثار ثوبک اغثیراراً؛ کثرغَثره ُ (محرکة)؛ ای زِئبره و صوفه . (تاج العروس ). غثر غثر. [ غ ُ ] (ع ص ، اِ) ج ِ اغثر. (منتهی الارب ). رجوع به اغثر شود. تعداد نمایش: 10 20 50 100 همه موارد « قبلی ۱ ۲ ۳ ۴ ۵ ۶ ۷ ۸ صفحه ۹ از ۱۰ ۱۰ بعدی » نظرهای کاربران نظرات ابراز شدهی کاربران، بیانگر عقیده خود آنها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست. برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید. ورود