قض ء
نویسه گردانی:
QḌ ʼ
قض ء. [ ق َض ْءْ ] (ع مص ) تباه شدن و بوی گرفتن از نمی . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || تهافُت . (اقرب الموارد). || پاره پاره شدن . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || کهنه شدن . (اقرب الموارد). گویند: قضی ٔ الثوب و الحبل ؛ اخلق و تقطع اوطال دفنه فی الارض حتی ینهک . (اقرب الموارد). || خوردن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد): قَضِی َٔ فلان قضئاً؛ اکل . (از اقرب الموارد). || سرخ گردیدن چشم و فروهشته گشتن گوشه های آن و تباه شدن . (منتهی الارب ).
واژه های همانند
۲۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۲ ثانیه
ابن غز. [ اِ ن ُ غ ُ ] (اِخ ) یکی از ترکان غز : نان و آش و شیر آن هر هفت بزخورد آن بوقحط عوج ابن غز. مولوی .و رجوع به عوج بن عوق شود.
بلایه قز. [ ب َ ی َ / ی ِ ق َ ] (اِ مرکب ) نوعی از ابریشم گنده که کم قیمت باشد. (آنندراج ) (از هفت قلزم ).
فیل د قز. [ دُ ق ُ ] (از فرانسوی ، اِ مرکب ) لفظاً به معنی نخ اسکاتلند یا اسکاتلندی است ۞ . (یادداشت مؤلف ). نوعی نخ که اصل آن از اسکاتلند...
الیاس غز. [ اِل ْ س ِ غ ُ ] (اِخ ) (امیر...) از امرای غزان . موکل سلطان سنجر در زندان غزان بود. رجوع به تاریخ گزیده چ لیدن ص 462 و حبیب ال...